مچلکهلغتنامه دهخدامچلکه . [ م ُ چ َ ک َ ] (ترکی ، اِ) لفظی است ترکی به معنی عهدنامه . (آنندراج ). و رجوع به مچلکا شود.
میلکهلغتنامه دهخدامیلکه . [ ک َ ](اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 20 هزارگزی جنوب کوزران با 250 تن سکنه . آب آن از چاه و چشمه و راه آن مالرو است . در سه محل به نامهای میلکه بوچان ، شیرخان و باقر به فاص
ملئکةلغتنامه دهخداملئکة. [ م َ لا ءِ ک َ ] (ع اِ) «ملائکة» را چنین نیز نویسند. (از اقرب الموارد). رجوع به ملائکة شود.
ملقحلغتنامه دهخداملقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) گشن . ج ، ملاقح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه گشن می دهد خرمابن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به القاح شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبیداﷲبن ابی ملیکه مکی . محدث است .
حجبیلغتنامه دهخداحجبی .[ ح َ ] (اِخ ) عیاض بن عبدالرحمان . از ابن ابی ملیکة روایت دارد. و عبداﷲبن جعفر مدنی از وی . (سمعانی ).
ملیکةلغتنامه دهخداملیکة. [ م ُ ل َ ک َ ] (ع اِ) نامه . (منتهی الارب )(آنندراج ). صحیفه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
جدعانیلغتنامه دهخداجدعانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن ابوبکربن عبداﷲبن ابی ملیکه ملقب بجدعانی و مکنی به ابوعرارة. از روات است . وی از موسی بن عقبه ... روایت کند و پسرش از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
ابوملیکهلغتنامه دهخداابوملیکه . [ اَ ؟ ک َ ] (اِخ ) حطیئة. شاعر. جرول بن ایاس :کو خصیب و کو امیّه کو حطیئة کو کمیت اخطل و بشار برد آن شاعر اهل یَمَن . منوچهری .و رجوع به ابوملیکه جرول ... شود.