مماس شدنلغتنامه دهخدامماس شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ساییده شدن . پیوستن ، چنانکه فاصلی در میانه نماند. || تلاقی کردن : تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود. (چهارمقاله ص 12).<b
مماشلغتنامه دهخدامماش . [ م ُ ] (اِ) نوعی از بیل خمیده . (ناظم الاطباء). || (ص ) پست . مقابل بلند. (اما در مآخذ موجود دیگر دیده نشد).
ممأسلغتنامه دهخداممأس . [ م ِ ءَ ] (ع ص ) سریع. (از اقرب الموارد). تیزرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نمام . (از اقرب الموارد). نمام .سخن چین . (از ناظم الاطباء). سخن چین . (منتهی الارب ).
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ] (اِ) گودال . مغاک . جای پست . (از ناظم الاطباء). پستی و مغاک . (آنندراج ) (انجمن آرا). گودال . مغاک و پستی . (از برهان قاطع).
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ماس س ] (ع ص ) جماع کننده . (آنندراج ). آرمنده با زن . رجوع به تماس شود.
قوس محدبcrest vertical curveواژههای مصوب فرهنگستانراهی به شکل دو خط مماس که ازطریق یک قوس عمودی سهموی به یکدیگر وصل میشوند و در آن مماس ورودی سربالا و مماس خروجی سرازیر است
قوس مقعرsag vertical curveواژههای مصوب فرهنگستانراهی به شکل دو خط مماس که ازطریق یک قوس عمودی سهموی به یکدیگر وصل میشوند و در آن مماس ورودی سرازیر و مماس خروجی سربالاست
زاویۀ لغزشslip angleواژههای مصوب فرهنگستانزاویۀ بین صفحۀ مماس بر سطح تیغۀ پروانه و خط مماس بر لبۀ پروانه
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ] (اِ) گودال . مغاک . جای پست . (از ناظم الاطباء). پستی و مغاک . (آنندراج ) (انجمن آرا). گودال . مغاک و پستی . (از برهان قاطع).
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ماس س ] (ع ص ) جماع کننده . (آنندراج ). آرمنده با زن . رجوع به تماس شود.
مماسلغتنامه دهخدامماس . [م ُ ماس س ] (ع ص ) با هم ساییده شده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). مالیده شده و ساییده شده دو چیز با هم . (ناظم الاطباء). بساونده یکدیگر را. بسوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که هوا بجنبد آن هوا که مماس پوست ما باشد دور شود و هوای ت
خط مماسلغتنامه دهخداخط مماس . [ خ َطْ طِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط مستقیمی که با قسمتی از منحنی در یک نقطه ، مشترک شود.
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ] (اِ) گودال . مغاک . جای پست . (از ناظم الاطباء). پستی و مغاک . (آنندراج ) (انجمن آرا). گودال . مغاک و پستی . (از برهان قاطع).
مماسلغتنامه دهخدامماس . [ م ُ ماس س ] (ع ص ) جماع کننده . (آنندراج ). آرمنده با زن . رجوع به تماس شود.
مماسلغتنامه دهخدامماس . [م ُ ماس س ] (ع ص ) با هم ساییده شده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). مالیده شده و ساییده شده دو چیز با هم . (ناظم الاطباء). بساونده یکدیگر را. بسوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که هوا بجنبد آن هوا که مماس پوست ما باشد دور شود و هوای ت