ممجدلغتنامه دهخداممجد. [ م ُ م َج ْ ج َ ] (ع ص ) به بزرگی نسبت داده شده و ستوده شده . (ناظم الاطباء). بزرگ کرده شده . (آنندراج ) : یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی که بختت جوان باد و جاهت ممجد.سعدی .
ممجطلغتنامه دهخداممجط. [ م ُ م َج ْ ج َ ] (ع ص ) رجل ممجطالخلق ؛ مرد فروهشته اندام در درازی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ممائزتلغتنامه دهخداممائزت . [ م ُ ءَ / ءِ زَ ] (از ع ، اِمص ) جدا ساختن و تمیز کردن . (غیاث اللغات ). ممایزة. رجوع به ممایزه شود.
پیرانهلغتنامه دهخداپیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به پیر. چون پیر : کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر اوزلف پیرانه و خال رخ برنا بینند. خاقانی .پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت ب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد ابوالحسین کاتب . یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 1 ص 129 ببعد) آرد: حمزه در زمره ٔ اهل اصفهان ذکر او آورده و گوید که ابوالحسین احمدبن سعد در ایام القاهرباﷲ بعمل خراج منصوب