ممدودةلغتنامه دهخداممدودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث ممدود. رجوع به ممدود شود. کشیده . بلند.- الف ممدودة ؛ الف بلند و کشیده . مقابل الف مقصورة یا الف کوتاه .
مَّمْدُوداًفرهنگ واژگان قرآنگسترده - مدد شده ("جعلت له مالا ممدودا" يعني من براي او مالي ممدود يعني گسترده و يا ممدود به مدد نتايج و فايده قرار دادم )
ضلیلیلغتنامه دهخداضلیلی . [ ض َ لی لا ] (اِخ ) نام جایگاهی است (ابن القطاع آن را در ابنیه ٔممدوده آورده و ضلیلاء گفته است ). (معجم البلدان ).
آفرهنگ فارسی معین(حر.) «آ» یا «الف ممدوده » نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد «1».
اموسلغتنامه دهخدااموس . [ اَ ] (اِ) تخمی باشد که بر روی نان پاشند و آنرانان خواه گویند، و با همزه ٔ ممدوده هم بنظر آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به نان خواه شود.
خرنبالغتنامه دهخداخرنبا. [ خ َ رَم ْ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است بین حلب و روم . (از معجم البلدان ). در منتهی الارب این کلمه بصورت خرنباء (با الف ممدوده ) آمده و آن موضعی است از سرزمین مصر.
اتالغتنامه دهخدااتا. [ اَ] (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی پدر است و در بعض کلمات چون مزید مقدمی آید، مانند اتابک و اتابای و اتاتورک و در بعض لهجه ها به ألف ممدوده تلفظ شود (آتا).