ممسوسلغتنامه دهخداممسوس . [ م َ ] (ع ص ) دل بشده . (مهذب الاسماء). دیوانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مجنون . (یادداشت مرحوم دهخدا). || سوده شده . (آنندراج ).
ممصوصلغتنامه دهخداممصوص . [ م َ ] (ع ص ) وظیف ممصوص ؛ خردگاه باریک دست و پای ستور. (منتهی الارب ). خردگاه نازک . (از اقرب الموارد). لنگ باریک . (شرح قاموس ).
ممساسلغتنامه دهخداممساس . [ م َ ] (ع ص ) سبک رو سبک کار شوریده . (منتهی الارب ). سبک و غیروزین . (ناظم الاطباء). خفیف . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
میمسیسواژهنامه آزادیونانیان هنر را میمسیس mimesis می نامیدند که به معنای حکایت گری و به اصطلاح رایج ولی مذموم ، تقلید بود .
دست زدهلغتنامه دهخدادست زده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به چنگ گرفته . || فتح شده . || بیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به دست زدن شود. || ربوده شده . (ناظم الاطباء). || مس کرده . مس شده . ممسوس : از علوم شرع بی بهره مانده ، مشتی جاه
دلشدهلغتنامه دهخدادلشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق . شیفته . گرفتار به عشق . عاشق صادق . (آنندراج ) : سوی خانه شد دختر دلشده رخان معصفر به خون آژده . فردوسی .به یزدان گرفتند هردو پناه <b