ممیللغتنامه دهخداممیل . [ م َ ] (ع مص ) میل . ممال .تمیال . میلان . (از اقرب الموارد). چسبیدن . (تاج المصادر بیهقی ). متمایل شدن . چفسیدن . رجوع به میل شود.
ممللغتنامه دهخداممل . [ م ُ م ُ ] (اِ) عیب و علتی که مخصوص چشم است . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
ممللغتنامه دهخداممل . [ م ُ م َل ل ] (ع ص ) راه مسلوک و گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راه پاسپرده و گشاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ممللغتنامه دهخداممل . [ م ُ م ِل ل ] (ع ص ) ملول کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رنج آور و بستوه آورنده . (ناظم الاطباء). ملال آور. (یادداشت مرحوم دهخدا).- اطناب ممل ؛ تطویل کلام چنانکه ملال آورد. مقابل ایجاز مخل . ایجاز مخل و اطناب ممل از بلاغت نیست . (یادداش
مملدیکشنری عربی به فارسیکند , راکد , کودن , گرفته , متاثر , کند کردن , ادم کودن , يکنواختي , ملا لت , مبتذل
ممیلةلغتنامه دهخداممیلة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) زنی دلفریب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار. || زنی که از
ممیلیواژهنامه آزادإمیلی؛ به زبان محلی و بختیاری ممیلی گفته می شد. نام روستایی در خوزستان نزدیکی دزفول. پالو امیل یا امیلو تاریخ نگار فرانسوی درگذشته به سال 1529 م. است.
میولةلغتنامه دهخدامیولة. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . || خمیدن . (آنندراج ). رجوع به میل و ممال و ممیل و تمیال و میلان و میلولة شود.
مماللغتنامه دهخداممال . [ م َ ] (ع مص ) مَیل . مَمیل . تَمیال . مَیَلان . مَیلولة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگردیدن و خمیدن . رجوع به میل شود.
میلانلغتنامه دهخدامیلان . [ م َ ی َ ] (ع مص ) میل . ممال . ممیل . تمیال . (ناظم الاطباء). میل . خمیدن . (یادداشت مؤلف ). خمیدن . || مایل شدن . (آنندراج ). میل کردن . تمایل . متمایل شدن . میل کردن . خواهانی : فرما چون بر در شهر نزول کرد از میلان آن قوم به جانب سلطانشاه
میللغتنامه دهخدامیل . [ م َ ] (ع مص ) میلان . میال . ممال . ممیل . میلولة. برگردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چسبیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (تاج المصادر بیهقی ). چفسیدن . گراییدن . یازیدن . گشتن . منحرف شدن . به یک سو شدن . (یادداشت
برگردیدنلغتنامه دهخدابرگردیدن . [ ب َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بازپس آمدن . واپس آمدن . مراجعت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). برگشتن . (ناظم الاطباء). بازآمدن . بازگشتن . رجعت کردن . عدول کردن : برگردیدن از دین ؛ ارتداد. (یادداشت دهخدا). اِعتتاب . اًقراء. اِقورار. اِلتحاد. اًلحاد. اِنعدال . اِنکفات .
ممیلةلغتنامه دهخداممیلة. [ م ُ ل َ ] (ع ص ) زنی دلفریب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار. || زنی که از
ممیلیواژهنامه آزادإمیلی؛ به زبان محلی و بختیاری ممیلی گفته می شد. نام روستایی در خوزستان نزدیکی دزفول. پالو امیل یا امیلو تاریخ نگار فرانسوی درگذشته به سال 1529 م. است.