مناقضهلغتنامه دهخدامناقضه . [ م ُ ق َ / ق ِض َ / ض ِ ] (از ع ، اِمص ) مناقضت . مناقضة. رجوع به مناقضت و مناقضة شود. || (اصطلاح اصول ) نزد اصولیان ، عبارت از نقض باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || نزد اهل نظر عبارت از منع مقدم
مناقضهفرهنگ فارسی معین(مُ قَ ضَ یا ض ) [ ع . مناقضه ] (مص ل .) مخالفت کردن ، سخن برخلاف یکدیگر گفتن .
مینوکدهلغتنامه دهخدامینوکده . [ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ بهشت . جای خرم . باغ باصفا. محوطه ای بهشت مانند. محل بهشت سان : در هر چمنی چو چشم بینامینوکده ای به رنگ مینا.نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص <span c
مناقدةلغتنامه دهخدامناقدة. [ م ُ ق َ دَ ] (ع مص ) با کسی به استقصا کاری کردن .(تاج المصادر بیهقی ). مناقشه نمودن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مناقضةلغتنامه دهخدامناقضة. [ م ُ ق َ ض َ ] (ع مص ) قول کسی را نقض کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || سخن برخلاف یکدیگر گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابطال یکی از دو قول با دیگری . (از تعریفات جرجانی ). مخالفت کردن قول دوم کسی به قول اول وی .(از اقرب الموارد). رجوع به مناق
مناکدةلغتنامه دهخدامناکدة. [ م ُ ک َ دَ ](ع مص ) زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود.
نقاضلغتنامه دهخدانقاض . [ ن ِ ] (ع مص ) مناقضة. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به مناقضة شود. || (اِمص ) خلاف گوئی . (فرهنگ فارسی معین ).
مناقضتلغتنامه دهخدامناقضت . [ م ُ ق َ / ق ِ ض َ ] (از ع ، اِمص ) سخن کسی را نقض کردن . سخن برخلاف یکدیگر گفتن . مناقضة: اگر به مناقضت و معارضت قول او مقاوله ای رفتی از قضیت عقل دور بودی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص <span class="hl" dir="ltr
مناقضةلغتنامه دهخدامناقضة. [ م ُ ق َ ض َ ] (ع مص ) قول کسی را نقض کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || سخن برخلاف یکدیگر گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابطال یکی از دو قول با دیگری . (از تعریفات جرجانی ). مخالفت کردن قول دوم کسی به قول اول وی .(از اقرب الموارد). رجوع به مناق
مناقضلغتنامه دهخدامناقض . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شکننده و مخالف . (غیاث ) (آنندراج ). نقیض . بر ضد. مخالف . برعکس . (از ناظم الاطباء). نقض کننده : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص <span class="hl" dir="ltr
منافیلغتنامه دهخدامنافی . [ م ُ ](ع ص ) نیست کننده و باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || مخالف . مغایر. بر ضد. (از ناظم الاطباء). ناسازگار. ناسازوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم