منتحیلغتنامه دهخدامنتحی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آنکه می رود به جانب کسی و می جوید آن را. || آنکه مایل می کند و میل می دهد مانند بار و جز آن را به یک طرف . || آنکه روی خود را به جانبی برمی گرداند. (ناظم الاطباء).
منتحلغتنامه دهخدامنتح . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) محل خروج عرق از پوست .ج ، مناتح . (از اقرب الموارد). رجوع به مناتح شود.
منتهیلغتنامه دهخدامنتهی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به انتها رسیده و به انجام رسیده . به پایان رسیده . تمام شده . محدودشده و منقطعشده و فارغ شده و موقوف شده . (از ناظم الاطباء). ج ، منتهون .- منتهی شدن ؛ به پایان رسیدن . به فرجام آمدن . انجامیدن . فرجامیدن . رسیدن به غایت
منتهیلغتنامه دهخدامنتهی . [ م ُ ت َ ها ] (ع ص ) به پایان رسیده و پرداخته و انجام داده و به آخر رسیده . (ناظم الاطباء). || (اِ) نهایت . گویند: هو بعیدالمنتهی . (از اقرب الموارد) : و اءَن َّ اًلی ربک المنتهی . (قرآن 42/53). رجوع به منتها
منثةلغتنامه دهخدامنثة. [ م ِ ن َث ْ ث َ ] (ع اِ) پشم که روغن مالند به وی . (منتهی الارب ). پشمی که بدان روغن مالی کنند. (ناظم الاطباء). پشمی که با آن زخم را روغن مالند. ج ، مَناث ّ و مِنَثّات . (از اقرب الموارد).