منحاصلغتنامه دهخدامنحاص . [ م ِ ] (ع ص ) زن دراز باریک اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منحازلغتنامه دهخدامنحاز. [ م ِ / م َ ] (ع اِ) سیرکوب . ج ، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دسته ٔ او. (دهار). هاون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- امثال :دقک بالمنحاز حب الفلفل </s
منحوزلغتنامه دهخدامنحوز. [ م َ ] (ع ص ) شتر سرفنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر گرفتار بیماری نحاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نحاز شود.
منحوزلغتنامه دهخدامنحوز. [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) از خانمان به جای دیگر رونده . (آنندراج ). برگشته و به جای دیگر رفته . (ناظم الاطباء).
منحوشلغتنامه دهخدامنحوش . [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) ترنجیده و منقبض گردنده . (آنندراج ). || هراسیده و ترسیده و گریزان و رمیده . (ناظم الاطباء).
منحوشلغتنامه دهخدامنحوش . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب است که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).