حدددیکشنری عربی به فارسینوشتن در دور , محدود ومشخص کردن , محدود کردن , منحصرکردن به , تعيين کردن , معين کردن , معلوم کردن , جنبه خاصي قاءل شدن براي , مشخص کردن , ذکرکردن , مخصوصا نام بردن , تصريح کردن , تهديد کردن ترساندن , خبردادن از
مقصورلغتنامه دهخدامقصور. [ م َ ] (ع ص ) کوتاه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مختصرشده و کاسته شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || منحصر. مختص : امیر وی را بنواخت و گفت اعتماد فرزند و وزیر و لشکر برتو مقصور است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class