منخعلغتنامه دهخدامنخع. [ م َ خ َ ] (ع اِ) بند مهره ٔ بن گردن نزدیک سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مفصل اولین فقره ٔ گردن با سر. (ناظم الاطباء). مفصل اولین فقره ٔ بین گردن و سر از درون . (از اقرب الموارد).
منخیلغتنامه دهخدامنخی . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه ناز و بزرگ منشی و خودبینی او افزون گردد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به انخاء شود.
manageدیکشنری انگلیسی به فارسیمدیریت کردن، اسب اموخته، اداره کردن، مباشرت کردن، گرداندن، از پیش بردن، سرپرستی کردن، ضبط کردن