منزوی کردن

مترادف

۱. تنها گذاشتن، گوشهنشین کردن
۲. به حاشیهراندن، حاشیهنشین کردن

جست‌وجوی دقیق

منزوی کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cloister, fence, immure, insulate, isolate, marginalize, seclude, sequester

منزوی کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تنها گذاشتن، گوشهنشین کردن ۲. به حاشیهراندن، حاشیهنشین کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

منزوی

لغت‌نامه دهخدا

منزوی . [ م ُ زَ ] (ع ص ) به یک سو شونده از خلق و گوشه نشین . (غیاث )(آنندراج ). دورشونده و در زاویه ٔ خانه قرارگرفته و گوشه نشین و گوشه گیر و یک سوشده از مردمان و منفرد و مجرد و تارک دنیا. (ناظم الاطباء). آنکه از مردم کناره گیرد و گوشه ای نشیند. عزلت نشین . معتزل <span class

منزوء

لغت‌نامه دهخدا

منزوء. [ م َ ] (ع ص ) هو منزوء به ؛ او حریص است بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

منزوی

فرهنگ فارسی عمید

کسی که از مردم دوری گزیند و در گوشه‌ای بنشیند؛ گوشه‌گیر؛ گوشه‌نشین.

منزوی

دیکشنری فارسی به عربی

الي وراء , انفرادي , معزول , ناسک

منزوی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cloistered, close , Godforsaken, lone, out-of-the-way, secluded, unsociable, sequestered

جست‌وجوی متن

seclude

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جدا کردن، منزوی کردن، گوشه انزوا اختیار کردن، مجزا کردن، منزوی شدن

secluding

دیکشنری انگلیسی به فارسی

از بین بردن، منزوی کردن، گوشه انزوا اختیار کردن، جدا کردن، مجزا کردن، منزوی شدن

secludes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

محروم می شود، منزوی کردن، گوشه انزوا اختیار کردن، جدا کردن، مجزا کردن، منزوی شدن

exody

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منزوی کردن

secluded

دیکشنری انگلیسی به فارسی

انزوا، منزوی

جست‌وجوی هم‌آغاز

منزوی

لغت‌نامه دهخدا

منزوی . [ م ُ زَ ] (ع ص ) به یک سو شونده از خلق و گوشه نشین . (غیاث )(آنندراج ). دورشونده و در زاویه ٔ خانه قرارگرفته و گوشه نشین و گوشه گیر و یک سوشده از مردمان و منفرد و مجرد و تارک دنیا. (ناظم الاطباء). آنکه از مردم کناره گیرد و گوشه ای نشیند. عزلت نشین . معتزل <span class

منزوی

فرهنگ فارسی عمید

کسی که از مردم دوری گزیند و در گوشه‌ای بنشیند؛ گوشه‌گیر؛ گوشه‌نشین.

منزوی

دیکشنری فارسی به عربی

الي وراء , انفرادي , معزول , ناسک

منزوی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cloistered, close , Godforsaken, lone, out-of-the-way, secluded, unsociable, sequestered

منزوی

فرهنگ فارسی معین

(مُ زَ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین ، گوشه - گیر.

جست‌وجوی هم‌قافیه

منزوی

لغت‌نامه دهخدا

منزوی . [ م ُ زَ ] (ع ص ) به یک سو شونده از خلق و گوشه نشین . (غیاث )(آنندراج ). دورشونده و در زاویه ٔ خانه قرارگرفته و گوشه نشین و گوشه گیر و یک سوشده از مردمان و منفرد و مجرد و تارک دنیا. (ناظم الاطباء). آنکه از مردم کناره گیرد و گوشه ای نشیند. عزلت نشین . معتزل <span class

منزوی

فرهنگ فارسی عمید

کسی که از مردم دوری گزیند و در گوشه‌ای بنشیند؛ گوشه‌گیر؛ گوشه‌نشین.

منزوی

دیکشنری فارسی به عربی

الي وراء , انفرادي , معزول , ناسک

منزوی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cloistered, close , Godforsaken, lone, out-of-the-way, secluded, unsociable, sequestered

منزوی

فرهنگ فارسی معین

(مُ زَ) [ ع . ] (اِفا.) گوشه نشین ، گوشه - گیر.

ترجمه مقاله