منشرملغتنامه دهخدامنشرم . [ م ُ ش َ رِ ] (ع ص ) پوست کفته .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کفته و اندک بریده . (ناظم الاطباء). رجوع به انشرام شود.
منصرملغتنامه دهخدامنصرم . [ م ُ ص َ رِ ] (ع ص ) ریسمان بریده و قطعشده . (ناظم الاطباء). منقطع. بریده شده : اسباب رفاهیتی که منصرم بود باز دیدار آمد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). امداد فساد و عناد منصرم باشد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی