منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن، منحرف کردن ترک عادت دادن مانع حرکت شدن، بازداشتکردن مانع شدن، مقاومت کردن، وادار به عقبنشینی کردن اکراه داشتن، میل نداشتن دست گرفتن، سَر ج
منصرفلغتنامه دهخدامنصرف . [ م ُ ص َ رَ ] (ع اِ) جای برگشتن . (ناظم الاطباء). مرجع. جای بازگشت : نیست جز درگاه تو دست امل را معتصم نیست جز نزدیک تو پای خرد را منصرف .عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr
منصرفلغتنامه دهخدامنصرف . [ م ُ ص َ رِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ). برگشته و رجعت نموده . || از حالی به حالی برگردنده . || از قصد و آهنگ خود بازگشته . (ناظم الاطباء). آنکه فسخ عزیمت کند. آنکه از رای و قصد خود برگردد. صرف نظرکننده : روح جوان همچو دلش ساده بودمنصر
سیاست انباشتن سلاح های اتمی به منظور منصرف کردن دشمن احتمالی از حملهدیکشنری فارسی به انگلیسیdeterrence
منصرفلغتنامه دهخدامنصرف . [ م ُ ص َ رَ ] (ع اِ) جای برگشتن . (ناظم الاطباء). مرجع. جای بازگشت : نیست جز درگاه تو دست امل را معتصم نیست جز نزدیک تو پای خرد را منصرف .عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr
منصرفلغتنامه دهخدامنصرف . [ م ُ ص َ رِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ). برگشته و رجعت نموده . || از حالی به حالی برگردنده . || از قصد و آهنگ خود بازگشته . (ناظم الاطباء). آنکه فسخ عزیمت کند. آنکه از رای و قصد خود برگردد. صرف نظرکننده : روح جوان همچو دلش ساده بودمنصر
منصرفلغتنامه دهخدامنصرف . [ م ُ ص َ رَ ] (ع اِ) جای برگشتن . (ناظم الاطباء). مرجع. جای بازگشت : نیست جز درگاه تو دست امل را معتصم نیست جز نزدیک تو پای خرد را منصرف .عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr
منصرفلغتنامه دهخدامنصرف . [ م ُ ص َ رِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ). برگشته و رجعت نموده . || از حالی به حالی برگردنده . || از قصد و آهنگ خود بازگشته . (ناظم الاطباء). آنکه فسخ عزیمت کند. آنکه از رای و قصد خود برگردد. صرف نظرکننده : روح جوان همچو دلش ساده بودمنصر