منعکس کردن

مترادف

۱. بازتاب دادن، انعکاس دادن
۲. بازتاباندن

برابر پارسی

بازتابیدن

جست‌وجوی دقیق

منعکس کردن

دیکشنری فارسی به عربی

اعکس

منعکس کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

image, mirror, reflect, retort

منعکس کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازتاب دادن، انعکاس دادن ۲. بازتاباندن

منعکس کردن

فرهنگ سره

بازتابیدن

جست‌وجوی هم‌آوا

منعکس

لغت‌نامه دهخدا

منعکس . [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) برگردیده و عکس پذیرفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برگردیده شده مانند صورت در آیینه و یا در آب و عکس پذیرفته و شکل و صورتی که در آیینه و یا در آب افتاده و برگردیده باشد. (ناظم الاطباء). انعکاس یافته . برگشته (صوت ، نور).- <span class="hl

منعکس

فرهنگ فارسی عمید

انعکاس‌یافته؛ عکس‌پذیرفته؛ برگشته.

منعکس

فرهنگ فارسی معین

(مُ عَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انعکاس یافته ، برگشته .

منعکس

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازتابیده، انعکاسیافته ۲. نمایان، پدیدار، نمودار ۳. تابشیافته ۴. برگشته، واژگون ۵. ثبتشده، درجشده

منعکس

فرهنگ سره

بازتاب، بازتابش، بازتابیده، پژواکیده

جست‌وجوی مشابه

منعکس کردن صدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

echo, reverberate

منعکس کردن دوباره صدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

reecho

جست‌وجوی متن

reflected

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منعکس شده است، منعکس، بازتابیده، معکوس

mirrors

دیکشنری انگلیسی به فارسی

آینه، اینه، ایینه، در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن

mirror

دیکشنری انگلیسی به فارسی

آینه، اینه، ایینه، در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن

reflectingly

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منعکس کننده

reflectedness

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منعکس کننده

جست‌وجوی هم‌آغاز

منعکس

لغت‌نامه دهخدا

منعکس . [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) برگردیده و عکس پذیرفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برگردیده شده مانند صورت در آیینه و یا در آب و عکس پذیرفته و شکل و صورتی که در آیینه و یا در آب افتاده و برگردیده باشد. (ناظم الاطباء). انعکاس یافته . برگشته (صوت ، نور).- <span class="hl

منعکس

فرهنگ فارسی عمید

انعکاس‌یافته؛ عکس‌پذیرفته؛ برگشته.

منعکس

فرهنگ فارسی معین

(مُ عَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انعکاس یافته ، برگشته .

منعکس

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازتابیده، انعکاسیافته ۲. نمایان، پدیدار، نمودار ۳. تابشیافته ۴. برگشته، واژگون ۵. ثبتشده، درجشده

منعکس

فرهنگ سره

بازتاب، بازتابش، بازتابیده، پژواکیده

جست‌وجوی هم‌قافیه

منعکس

لغت‌نامه دهخدا

منعکس . [ م ُ ع َ ک ِ ] (ع ص ) برگردیده و عکس پذیرفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برگردیده شده مانند صورت در آیینه و یا در آب و عکس پذیرفته و شکل و صورتی که در آیینه و یا در آب افتاده و برگردیده باشد. (ناظم الاطباء). انعکاس یافته . برگشته (صوت ، نور).- <span class="hl

منعکس

فرهنگ فارسی عمید

انعکاس‌یافته؛ عکس‌پذیرفته؛ برگشته.

منعکس

فرهنگ فارسی معین

(مُ عَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انعکاس یافته ، برگشته .

منعکس

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازتابیده، انعکاسیافته ۲. نمایان، پدیدار، نمودار ۳. تابشیافته ۴. برگشته، واژگون ۵. ثبتشده، درجشده

منعکس

فرهنگ سره

بازتاب، بازتابش، بازتابیده، پژواکیده

ترجمه مقاله