منفاصلغتنامه دهخدامنفاص . [ م ِ ] (ع ص ) زن بسیارخنده . منفاض . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد).
منفوسلغتنامه دهخدامنفوس . [ م َ ] (ع ص ) بچه ٔ زاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). منفوسة. (ناظم الاطباء). رجوع به منفوسة شود. || ولد منفوس ؛ بچه ای که مادرش زچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شی ٔ منفوس ؛ چیز گرانمایه و مرغوب . (منتهی الارب ) (آن
منفوشلغتنامه دهخدامنفوش . [ م َ ] (ع ص ) پشم زده . (مهذب الاسماء). پنبه و پشم زده ، ای به کمان ندافی ازهم پاشیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ندیف . مندوف . حلیج . محلوج . فلخیده . فلخمیده . غاژده . واخیده . شیده . زده (پنبه و پشم ). (یادداشت مرحوم دهخدا).- عهن منفوش
مَنفُوشِفرهنگ واژگان قرآنزده شده (کلمه منفوش از مصدر نفش است ، که به معناي شيت کردن پشم است يا با دست و يا با کمانچه حلاجي ، و يا با چيز ديگر)
منفاضلغتنامه دهخدامنفاض . [ م ِ ] (ع ص ) زن بسیارخنده ، او هی بالصاد المهملة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به منفاص شود. || (اِ) کسایی که گسترند تا خرما یا برگ و مانند آنها هنگام تکان دادن درخت برآن ریزد. مِنفَض . (از اقرب الموارد) (از المنجد).