منفجر شدن

مترادف

۱. ترکیدن
۲. از حال طبیعی خارج شدن (ناگهانی)
۳. اوج گرفتن، شدت یافتن
۴. از هم پاشیدن

جست‌وجوی دقیق

منفجر شدن

دیکشنری فارسی به عربی

انفجر

منفجر شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

blast, burst, explode, fulminate, wham

منفجر شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ترکیدن ۲. از حال طبیعی خارج شدن (ناگهانی) ۳. اوج گرفتن، شدت یافتن ۴. از هم پاشیدن

منفجر شدن

دیکشنری فارسی به ترکی

patlamak, infilak etmek

جست‌وجوی هم‌آوا

منفجر

لغت‌نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] (ع اِ) جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری گردد. (از اقرب الموارد). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. (از اقرب الموارد).

منفجر

لغت‌نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] (ع ص )گشوده شده و چشمه ٔ برآمده . (ناظم الاطباء). شکافته .- منفجر شدن ؛ ترکیدن .- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر

منفزر

لغت‌نامه دهخدا

منفزر. [ م ُ ف َ زِ ] (ع ص ) جامه ٔ پاره گردیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جامه ٔ پاره پاره گردیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفزار شود.

منفجر

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکافته.۲. گشوده‌شده.

منفجر

فرهنگ فارسی معین

(مُ فَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) گشوده شده ، شکافته .

جست‌وجوی مشابه

منفجر شدنی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

live, explodable

منفجر شدن فیوز

دیکشنری فارسی به انگلیسی

blow

متمایل به منفجر شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

explosive

منفجر شدن قبل از موقع

دیکشنری فارسی به عربی

اشتعال خلفي

منفجر شدن با صدای بلند

دیکشنری فارسی به انگلیسی

detonate

جست‌وجوی متن

blow up

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منفجر شدن، منفجر کردن، ترکاندن، عصبانی کردن

blown-up

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منفجر، منفجر کردن، ترکاندن، عصبانی کردن

detonates

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منفجر می شود، منفجر شدن، با صدا ترکیدن، ترکانیدن

detonated

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منفجر شد، منفجر شدن، با صدا ترکیدن، ترکانیدن

exploded

دیکشنری انگلیسی به فارسی

منفجر شد، منفجر شدن، ترکیدن، گسترده کردن، مشتعل شدن، محترق شدن، مشتعل کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

منفجر

لغت‌نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] (ع اِ) جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری گردد. (از اقرب الموارد). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. (از اقرب الموارد).

منفجر

لغت‌نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] (ع ص )گشوده شده و چشمه ٔ برآمده . (ناظم الاطباء). شکافته .- منفجر شدن ؛ ترکیدن .- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر

منفجر

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکافته.۲. گشوده‌شده.

منفجر

فرهنگ فارسی معین

(مُ فَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) گشوده شده ، شکافته .

منفجر

فرهنگ مترادف و متضاد

ترکیده، شکافته، گشوده

جست‌وجوی هم‌قافیه

منفجر

لغت‌نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج َ ] (ع اِ) جای روان شدن آب . آن جای که سیل جاری گردد. (از اقرب الموارد). || منفجرالرمل ؛ راه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهی که در رمل باشد و گویند. سرنا فی منفجرالرملة. (از اقرب الموارد).

منفجر

لغت‌نامه دهخدا

منفجر. [ م ُ ف َ ج ِ ] (ع ص )گشوده شده و چشمه ٔ برآمده . (ناظم الاطباء). شکافته .- منفجر شدن ؛ ترکیدن .- منفجر شدن چشمه ؛ بردمیدن آب از چشمه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ینابیع حکمت از دل او منفجر

چشمه ٔ منفجر

لغت‌نامه دهخدا

چشمه ٔ منفجر. [ چ َ م َ ی ِ م ُ ف َ ج ] (اِخ ) یکی ازمنازل قمر است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

منفجر

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکافته.۲. گشوده‌شده.

منفجر

فرهنگ فارسی معین

(مُ فَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) گشوده شده ، شکافته .

ترجمه مقاله