منفوحةلغتنامه دهخدامنفوحة. [ م َ ح َ ] (اِخ ) قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است . در اطراف آن باغها و نخلستانهاست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
منفوحةلغتنامه دهخدامنفوحة. [ م َ ح َ ] (اِخ ) گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریه ٔ معروف منفوحة واقع است که جایگاه اعشی بود و گور او نیز همین جاست . (از معجم البلدان ).
منفوعلغتنامه دهخدامنفوع . [ م َ ] (ع ص ) منتفع. متمتع. برخوردار. بهره مند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چرا مردمان دگر شهرها چنانکه ایشان ، تا منفوع شدندی به ایمان چنانکه قوم یونس . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 361</span
منفوهلغتنامه دهخدامنفوه . [ م َ ] (ع ص ) ضعیف دل . (مهذب الاسماء). مرد سست دل جبان ترسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سست دل ترسو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منافاةلغتنامه دهخدامنافاة. [ م ُ ] (ع مص ) یکدیگر را نیست کردن . (المصادر زوزنی ). یکدیگر را نفی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). یکدیگر را راندن و دور کردن . یقال : هذا ینافی ذلک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود.