منقرلغتنامه دهخدامنقر. [ م ِ ق َ ] (ع اِ) میتین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلنگ . ج ، مناقر. (از اقرب الموارد). || اسکنه . ج ، مناقر. (مهذب الاسماء). || چوب کنده کرده برای شراب . (منتهی الارب ). چوب ناودار جهت ساختن شراب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چاه تنگ سر یا چا
منقرلغتنامه دهخدامنقر. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شیر نیک ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقرلغتنامه دهخدامنقر. [ م ُ ق ُ ] (ع اِ) چوب کنده کرده جهت شراب . ج ، مناقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چوب ناودار جهت ساختن شراب . (ناظم الاطباء). || چاه خرد و سرتنگ . (مهذب الاسماء). چاه خرد تنگ سر در زمین درشت یا چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب المو
منقرلغتنامه دهخدامنقر. [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) منقرالعین ؛ مرد که چشمش در مغاک فرورفته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منکرلغتنامه دهخدامنکر. [ م ُ ک َ ] (ع ص )ناروا. (دهار). بد و قبیح و ناشایسته و شگفت و امر قبیح که هر که بیند انکار کند و نامشروع به معنی ناشایسته شده . (آنندراج ) (غیاث ). کار زشت و شگفت . (منتهی الارب ). کار زشت و شگفت و بد و قبیح و زشت و ناشایسته و ناپسند و نامشروع و هر کار که هرکس بیند انک
منکرلغتنامه دهخدامنکر. [ م ُ ن َک ْ ک َ ] (ع ص ) خلاف معروف . (المنجد) (مهذب الأسماء). غیرمعین و غیرمحقق . (ناظم الاطباء). رجوع به تنکیر شود.
منکرلغتنامه دهخدامنکر.[ م ُ ک َ ] (ع مص ) نُکُر. نُکر. نکراء. (منتهی الارب ). نُکُر. (ترجمان القرآن ). رجوع به همین کلمات شود.
منکرلغتنامه دهخدامنکر. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) فرشته ای در گور که سؤال کند. (مهذب الأسماء). نام فرشته ای که در گور سؤال کند. (غیاث ) (آنندراج ). نام یکی از دو ملک که در قبر نزد مرده آیند. نام یکی از دو ملک که در گور از دین و اعمال مرده پرسند و نام دیگری نکیر باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). منکر و
منقرسلغتنامه دهخدامنقرس . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص ) مبتلا به نقرس . (یادداشت مرحوم دهخدا): و قد یتخذ من هذا الحجر اجران فیضع فیه المنقرسون ارجلهم . (ابن البیطار) (یادداشت ایضاً).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رَ ] (ع اِ) انقراض . پایان . نهایت . آخر.وقت انقراض : ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمه ٔ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی ).
منقردلغتنامه دهخدامنقرد. [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص ) ثابت و در جای خود قرارگرفته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص )بریده شونده و درگذرنده . (آنندراج ). بریده شونده . (غیاث ). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم . (ناظم الاطباء). برافتاده . ورافتاده .- منقرض شدن ؛ از بین رفتن . نابود شدن .ورافتادن <span class
مناقرلغتنامه دهخدامناقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنقَر و مُنقُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ مِنقَر. (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود.
مناقیرلغتنامه دهخدامناقیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِنقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منقار شود. || ج ِ مُنقُر. (منتهی الارب ). ج ِ مِنقُر و مُنقَر.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود.
ازهرلغتنامه دهخداازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن مِنقَر. مؤلف تاج العروس گوید: ازهربن منقر و یقال منقد من اعراب البصرة اخرجه الثلاثة. و او را از صحابه یاد کند.
عویندلغتنامه دهخداعویند. [ ع ُ وَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است مر بنی خدیج را. (منتهی الارب ). قریه ای است در یمامه ازآن ِ بنی خدیج ، برادران بنی منقر. (از معجم البلدان ).
میتینلغتنامه دهخدامیتین . (اِ) کلنگ و میله ٔ آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند. (ناظم الاطباء). تبری یا کلنگی بود که بدان کوه و زمین کنند. (لغت فرس اسدی ). کلنگ و تیشه را گویند که بدان زمین کنند. کلنگ و میله ٔآهنین که سنگتراشان بدان سنگ تراشند. (یادداشت مؤلف ). کلنگی باشد که بدان کوه
منقرسلغتنامه دهخدامنقرس . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص ) مبتلا به نقرس . (یادداشت مرحوم دهخدا): و قد یتخذ من هذا الحجر اجران فیضع فیه المنقرسون ارجلهم . (ابن البیطار) (یادداشت ایضاً).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رَ ] (ع اِ) انقراض . پایان . نهایت . آخر.وقت انقراض : ذکر هر یک تا منقرض زمان چون چشمه ٔ خورشید تابان خواهد بود. (جهانگشای جوینی ).
منقردلغتنامه دهخدامنقرد. [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص ) ثابت و در جای خود قرارگرفته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
منقرضلغتنامه دهخدامنقرض . [ م ُ ق َ رِ ] (ع ص )بریده شونده و درگذرنده . (آنندراج ). بریده شونده . (غیاث ). انقراض یافته و درگذشته و بریده شده و قطعشده و نابود و منعدم . (ناظم الاطباء). برافتاده . ورافتاده .- منقرض شدن ؛ از بین رفتن . نابود شدن .ورافتادن <span class