لغتنامه دهخدا
منهوم . [ م َ ] (ع ص ) حریص و گرسنه . (غیاث ) (آنندراج ). حریص و آزمند برخوراک و پول یا دانش . (ناظم الاطباء). آنکه سیر نشوداز طعام . (مهذب الأسماء). آنکه شکمش پر شده باشد و سیر نشود. (دهار). آزمند بر طعام و حریص . یقال هو منهوم بکذا؛ ای مولع به . منه الحدیث : منهومان لایشبع