منگیلغتنامه دهخدامنگی . [ م َ ] (حامص ) کودنی و کندفهمی . (ناظم الاطباء). || حالت گیجی و سرگشتگی از بیماری یا مسمومیت یا صدمه و جز اینها. رجوع به منگ شود.
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
مین بیاثرinert mineواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مین آموزشی که ازلحاظ اندازه و شکل و وزن مشابه مین جنگی اما همۀ مواد منفجره و آتشزای آن بیاثر است
مین پخشیscatterable mineواژههای مصوب فرهنگستانمینی که بهوسیلۀ هواگرد یا توپخانه یا خودروهای زمینی پخش میشود و در زیر خاک قرار داده نمیشود
منگیالغتنامه دهخدامنگیا. [ م َ ] (اِ) قمار. || قمارخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منگ و مدخل بعد شود.
منگیاگرلغتنامه دهخدامنگیاگر. [ م َ گیا گ َ ] (ص مرکب ) قمارباز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دنیا قمارخانه ٔ دیو است و اندر اوما منگیاگران و اجل نقش بین منگ . سوزنی .رجوع به منگ شود.
منگیاگریلغتنامه دهخدامنگیاگری . [ م َ گیا گ َ ] (حامص مرکب ) شغل منگیاگر. قماربازی : آن خربغا که از شَرَه ِ منگیاگری یک را به ده مجاهزه کردی گرو به منگ .سوزنی (از انجمن آرا).
منگیتلغتنامه دهخدامنگیت . [ م َ ] (اِخ ) نام قبیله ای و از آن امرایی هستند. (طبقات سلاطین لین پول ص 248).
منگیدنلغتنامه دهخدامنگیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لندیدن آهسته آهسته و زیر لب سخن گفتن باشد از روی قهر و غضب . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). آهسته و زیر لب سخن گفتن . (فرهنگ رشیدی ) : این به منگیدن در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن تا موکل نشنود بر
مخدرnarcoticواژههای مصوب فرهنگستان1. دارویی که باعث منگی و عدم حساسیت میشود و درد را تسکین میدهد 2. ویژگی دارویی که باعث منگی و عدم حساسیت میشود و درد را تسکین میدهد
منگیالغتنامه دهخدامنگیا. [ م َ ] (اِ) قمار. || قمارخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منگ و مدخل بعد شود.
منگیاگرلغتنامه دهخدامنگیاگر. [ م َ گیا گ َ ] (ص مرکب ) قمارباز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دنیا قمارخانه ٔ دیو است و اندر اوما منگیاگران و اجل نقش بین منگ . سوزنی .رجوع به منگ شود.
منگیاگریلغتنامه دهخدامنگیاگری . [ م َ گیا گ َ ] (حامص مرکب ) شغل منگیاگر. قماربازی : آن خربغا که از شَرَه ِ منگیاگری یک را به ده مجاهزه کردی گرو به منگ .سوزنی (از انجمن آرا).
منگیتلغتنامه دهخدامنگیت . [ م َ ] (اِخ ) نام قبیله ای و از آن امرایی هستند. (طبقات سلاطین لین پول ص 248).
منگیدنلغتنامه دهخدامنگیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لندیدن آهسته آهسته و زیر لب سخن گفتن باشد از روی قهر و غضب . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). آهسته و زیر لب سخن گفتن . (فرهنگ رشیدی ) : این به منگیدن در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن تا موکل نشنود بر