خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهابت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اجابت
فرهنگ فارسی عمید
۱. جواب دادن؛ پاسخ دادن.۲. قبول کردن.۳. پذیرفتن خواهش؛ برآوردن حاجت.
-
اذابت
فرهنگ فارسی عمید
ذوب کردن؛ گداختن؛ آب کردن.
-
استجابت
فرهنگ فارسی عمید
۱. پذیرفته شدن؛ مستجاب شدن.۲. [قدیمی] قبول کردن؛ پذیرفتن.
-
استطابت
فرهنگ فارسی عمید
پاک کردن؛ تطهیر کردن.
-
استنابت
فرهنگ فارسی عمید
کسی را نایب کردن.
-
اصابت
فرهنگ فارسی عمید
۱. رسیدن تیر به هدف؛ خوردن تیر به نشانه.۲. برخورد چیزی به چیز دیگر.۳. [قدیمی] درست گفتن.۴. [قدیمی] درست رسیدن.۵. [قدیمی] راست آوردن.۶. [قدیمی] آهنگ راست کردن.
-
انابت
فرهنگ فارسی عمید
۱. (تصوف) رجوع از غفلت به ذکر. Δ گفتهاند که توبه در افعال ظاهری است و انابه در امور باطنی.۲. (تصوف) فرار از خلق به سوی حق.۳. [قدیمی] بازگشتن به سوی خدا؛ توبه کردن؛ دست برداشتن از گناه؛ توبه.
-
اهبت
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنچه از وسایل سفر تهیه کنند؛ لوازم زندگانی.۲. سازوبرگ جنگ.۳. سازوسامان.
-
بابت
فرهنگ فارسی عمید
۱. وجه؛ دلیل؛ سبب.۲. موضوع؛ مطلب؛ مسئله: از این بابت خیالتان راحت باشد.۳. (صفت) [قدیمی] درخور؛ سزاوار؛ شایسته.
-
باصلابت
فرهنگ فارسی عمید
۱. دارای استواری و سختی.۲. باهیبت.۳. باوقار.
-
باهیبت
فرهنگ فارسی عمید
باشوکت؛ باشکوه؛ دارای شکوه و بزرگی.
-
بت
فرهنگ فارسی عمید
۱. مجسمهای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش میکنند؛ صنم؛ بَغ؛ فَغ.۲. [مجاز] مطلوب؛ مقصود.۳. [مجاز] معشوق: ◻︎ هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا / خواهم از شوق کنم جامهٴ جان چاک آنجا (جامی: ۴۰).
-
بدعاقبت
فرهنگ فارسی عمید
بدفرجام؛ کسی که نتیجۀ کار یا پایان زندگانیش خوب نباشد.
-
بربط
فرهنگ فارسی عمید
از آلات موسیقی شبیه تار با کاسهای بزرگتر و دستهای کوتاهتر؛ عود.
-
بط
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) = مرغابی۲. ظرف شرابی که به شکل مرغابی ساخته میشد؛ صراحی.