معتاملغتنامه دهخدامعتام . [ م ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). درنگ کار. بسیار درنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محتوملغتنامه دهخدامحتوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حتم . ثابت و استوار. || فرموده شده . || واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). قطعی . بایا. مکتوب . مقدر : آن انائی بر تو ای سگ شوم بوددر حق ما دولت محتوم بود. <p class="autho