لغتنامه دهخدا
محتدم . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتدام . رجوع به احتدام شود. || یوم محتدم ؛ روزی سخت گرم . (آنندراج ). خرجت فی نهار من القیظ محتدم .(از اقرب الموارد). ج ، محتدمات ودیقه ٔ تابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس و طریق اختیار متعذر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <spa