مهذب الدولةلغتنامه دهخدامهذب الدولة. [ م ُ هََ ذْ ذَ بُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن نصر. امیر بطیحه (واقع در میان واسط و بصره ) بود. القادر باﷲ خلیفه ٔ عباسی پیش از خلافت در عهد الطائعﷲ مدتی در پناه مهذب الدوله بود. مهذب الدوله به عدل و بذل معروف بود و در سال 480</sp
محدبلغتنامه دهخدامحدب . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) احدب . خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته . کنج . کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده . (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از
محدبلغتنامه دهخدامحدب . [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. (ناظم الاطباء).
محدبلغتنامه دهخدامحدب . [ م ُ دِ ] (ع ص ) گوژپشت گرداننده . (آنندراج ). || که شایق و راغب کند. (ناظم الاطباء). || مهربان کننده کسی را. (آنندراج ).
محضبلغتنامه دهخدامحضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (منتهی الارب ). کله کسو. مِحْضاء. محضاج . محضاء. استام . مسعر. || تابه که در آن گوشت بریان کنند. (منتهی الارب ).
مهدبلغتنامه دهخدامهدب . [ م ُ هََ دْ دَ ] (ع ص )دمقس مهدب ؛ دیبای پرزه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیبای دارای هداب (پرزه ). (از اقرب الموارد).
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن عبداﷲ. خواهرزاده ٔ ابوالحسن مهذب الدوله امیر بطیحه . او سمت ولایت عهد خالوی خویش مهذب الدوله داشت و آنگاه که مهذب الدوله در جمادی الاول سال 407 هَ . ق . وفات کرد مقام امارت یافت و در منصف شعبان <span c
صلیقلغتنامه دهخداصلیق . [ ص َ ] (اِخ ) مواضعی بوده است در بطیحه ٔ واسط بین آن و بغداد دارالملک ابونصر مهذب الدولة بوده است ... (معجم البلدان ).
ابن واصللغتنامه دهخداابن واصل . [ اِ ن ُص ِ ] (اِخ ) ابوالعباس . از پیوستگان حاجب طاهربن زیرک بود سپس از او ببرید و در شیراز بفولاد پیوست و آنگاه که فولاد اسیر و کشته شد در بطیحه بخدمت مهذب الدوله درآمد و از جانب مهذب الدوله بصره را بگشاد و سپس عصیان آغاز کرد و بر بطیحه نیز مستولی گشت و مهذب الدو
هبةالغتنامه دهخداهبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن یحیی ، کاتب مهذب الدوله دیلمی بود. (حبیب السیر ج 2 ص 307).
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) مهذب الدوله . رجوع به ابن دخوار... و رجوع بعبدالرحیم بن علی بن احمد... شود.
مهذبلغتنامه دهخدامهذب . [ م ُ هََ ذْ ذَ ] (ع ص ) مرد پاکیزه خوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاک کرده شده از عیوب . (غیاث اللغات ). پیراسته . دارای اخلاق نیک . پاکیزه : مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی ص 373). و چنین
مهذبلغتنامه دهخدامهذب .[ م ُ هََ ذْ ذَ ] (اِخ ) (پهلوان ... خراسانی ) در زمان شاه شجاع والی ابرقوه بود. امیرتیمور نیز هنگامی که به فارس آمد او را همچنان در حکومت باقی گذاشت و از آنجا که استقلال گونه ای به هم رسانیده بود، شاه یحیی به حیله او را به یزد فراخواند و به قتل رسانید. (از تاریخ گزیده
پهلوان مهذبلغتنامه دهخداپهلوان مهذب . [ پ َ ل َ م ُ هََذ ذَ ] (اِخ ) رجوع به مهذب ... در حبیب السیر چ خیام (ج 3 ص 316 ،317، 320) شود.
قاضی مهذبلغتنامه دهخداقاضی مهذب . [ م ُ هََ ذ ذَ ] (اِخ ) حسن بن علی ، مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن علی شود.
مهذبلغتنامه دهخدامهذب . [ م ُ هََ ذْ ذَ ] (ع ص ) مرد پاکیزه خوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاک کرده شده از عیوب . (غیاث اللغات ). پیراسته . دارای اخلاق نیک . پاکیزه : مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی ص 373). و چنین
مهذبلغتنامه دهخدامهذب .[ م ُ هََ ذْ ذَ ] (اِخ ) (پهلوان ... خراسانی ) در زمان شاه شجاع والی ابرقوه بود. امیرتیمور نیز هنگامی که به فارس آمد او را همچنان در حکومت باقی گذاشت و از آنجا که استقلال گونه ای به هم رسانیده بود، شاه یحیی به حیله او را به یزد فراخواند و به قتل رسانید. (از تاریخ گزیده