مهرپرورلغتنامه دهخدامهرپرور. [م ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ دوستی . که در محبت و وداد کوشد. که دوستی ورزد. || (ن مف مرکب ) پرورده به مهر و محبت . به دوستی و عطوفت برآمده . || پرورده به آفتاب و مهر. خورشیدپرورده . || مجازاً، زیبا و لطیف اندام : خورشید خاوری کند ا
مهرپرورفرهنگ نامها(تلفظ: mehr parvar) پرورندهی محبت و دوستی ، مهر انگیز ؛ (به مجاز) زیبا و لطیف اندام .
مهرپروردلغتنامه دهخدامهرپرورد. [ م ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده به مهر و محبت ودوستی . به عاطفه و وداد و محبت برآمده : زید آن سره مرد مهرپروردکای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی .نبرده جوانی جوانمرد بودکه روشن دلش مهرپرورد بود.
مهرپروردهلغتنامه دهخدامهرپرورده . [ م ِ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پرورده به آفتاب . که تابش آفتاب آن را رسانده باشد. || پرورده به محبت : میوه هایی است مهرپرورده هر درختی ز باغی آورده .نظامی .
مهربانفرهنگ مترادف و متضادباعاطفه، آزرمجو، بامهر، بامحبت، پرعاطفه، حفی، حمیم، خوشخو، دلسوز، رحیم، رقیقالقلب، شفیق، عاطفیمزاج، نرمدل، عطوف، غمخوار، مشفق، مهرور، مهرپرور، مهرورز، نازکدل ≠ جفاپیشه، نامهربان، جور، جفا
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پر
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (ناظم الاطباء). عشق . محبت . حب . دوستی . وداد. ود. رأفت . عطوفت . (از یادداشتهای مؤلف ) : <b
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (
مهرپروردلغتنامه دهخدامهرپرورد. [ م ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده به مهر و محبت ودوستی . به عاطفه و وداد و محبت برآمده : زید آن سره مرد مهرپروردکای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی .نبرده جوانی جوانمرد بودکه روشن دلش مهرپرورد بود.
مهرپروردهلغتنامه دهخدامهرپرورده . [ م ِ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پرورده به آفتاب . که تابش آفتاب آن را رسانده باشد. || پرورده به محبت : میوه هایی است مهرپرورده هر درختی ز باغی آورده .نظامی .