مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فره
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (حامص ، اِ) میهمانی . سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن . دعوت . مأدبة. قری . (منتهی الارب ) : سپه را سوی زابلستان کشیدبه مهمانی پوردستان کشید. فردوسی .خود از بلخ
میهمانیلغتنامه دهخدامیهمانی . (حامص ) مهمانی . عمل میهمان کردن یا شدن . ضیافت کردن یا شدن : کسی کو کند میزبانی کسی رانباید که بگریزد از میهمانی . منوچهری .از خون من فرستی هر دم نواله ٔ هجریک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی . <p
مهمانیفرهنگ فارسی عمیدجمع شدن عدهای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده؛ ضیافت.⟨ مهمانی دادن: (مصدر لازم) کسانی را دعوت کردن؛ مهمانی ساختن.⟨ مهمانی کردن: (مصدر لازم) = ⟨ مهمانی دادن
شب نشینیفرهنگ فارسی عمیدبا هم نشستن در شب؛ مهمانی در شب که جمعی باهم بنشینند و شب را به صحبت و تفریح بگذرانند.
لباس فاخرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی خر، لباس پلو خوری، لباسعروس، لباس زربفت، لباس مهمانی، لباس شب
نقل مجلسلغتنامه دهخدانقل مجلس . [ ن ُ ل ِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آجیل و تنقلی که در مجلس مهمانی و شب نشینی صرف کنند. شب چره : به شب نشینی زندانیان برم حسرت که نقل مجلسشان دانه های زنجیر است . ؟ || مشهور و مذکور مجلس . (آنند
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فره
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (حامص ، اِ) میهمانی . سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن . دعوت . مأدبة. قری . (منتهی الارب ) : سپه را سوی زابلستان کشیدبه مهمانی پوردستان کشید. فردوسی .خود از بلخ
مهمانیفرهنگ فارسی عمیدجمع شدن عدهای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده؛ ضیافت.⟨ مهمانی دادن: (مصدر لازم) کسانی را دعوت کردن؛ مهمانی ساختن.⟨ مهمانی کردن: (مصدر لازم) = ⟨ مهمانی دادن
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فره
مهمانیلغتنامه دهخدامهمانی . [ م ِ ] (حامص ، اِ) میهمانی . سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن . دعوت . مأدبة. قری . (منتهی الارب ) : سپه را سوی زابلستان کشیدبه مهمانی پوردستان کشید. فردوسی .خود از بلخ
مهمانیفرهنگ فارسی عمیدجمع شدن عدهای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده؛ ضیافت.⟨ مهمانی دادن: (مصدر لازم) کسانی را دعوت کردن؛ مهمانی ساختن.⟨ مهمانی کردن: (مصدر لازم) = ⟨ مهمانی دادن