لغتنامه دهخدا
معونت . [ م َ ن َ ] (ع مص ) یاری دادن . (غیاث ). یاری کردن . عون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِمص ). یاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمک . مدد : من دوست او باشم ... و معونت و مظاهرت خویش را پیش وی دارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl