موازنةلغتنامه دهخداموازنة. [ م ُ زَ ن َ ] (ع مص ) برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا؛ این بر وزن آن است . (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن . (غیاث ). با کسی همسنگ آمدن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || رویاروی ساختن . (منتهی الارب ) (
موازنهلغتنامه دهخداموازنه . [ م ُ زَ ن َ / زِ ن ِ ] (از ع ، اِ ص ) موازنة. رجوع به موازنة شود. || سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن . کشیدن و سنجیدن با دیگری . (یادداشت مؤلف ). مقایسه . سنجش . تیک کردن : با یک نفر نویسنده
موازنهفرهنگ فارسی عمید۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از رٲی او پیرایۀ خورشیدوماه / نکتهای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی: ۱۳۹)؛
موازنة تفصیلیdetailed balanceواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبنی بر اینکه وقتی سامانهای در حال تعادل باشد فراوانی هر فرایند با فراوانی فرایند معکوس آن یکسان است
ميزاندیکشنری عربی به فارسیترازو , ميزان , تراز , موازنه , تتمه حساب , برابرکردن , موازنه کردن , توازن
counterbalanceدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن
counterbalancesدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن
موازنة تفصیلیdetailed balanceواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبنی بر اینکه وقتی سامانهای در حال تعادل باشد فراوانی هر فرایند با فراوانی فرایند معکوس آن یکسان است