موافقیلغتنامه دهخداموافقی . [ م ُف ِ ] (حامص ) موافق بودن . سازگاری . سازواری . || سازشکاری . ساختن با بدی و ناپاکی : چون در پسر موافقی و دلبری بوداندیشه نیست گر پدر از وی بری بود.سعدی (گلستان ).
موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
موافقهلغتنامه دهخداموافقه . [ م ُ ف َ ق َ / ف ِ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) موافقة. موافقت . سازگاری . سازواری . همفکری . همرایی . و رجوع به موافقت و موافقة شود : معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند که موافقه را ملتزم شودو به قراری تن دردهد. (
موافقةلغتنامه دهخداموافقة. [ م ُ ف َ ق َ ] (ع مص ) سازواری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) سازوار کردن با کسی . ضد مخالفت و خلاف . (ناظم الاطباء). با کسی موافقت کردن .(تاج المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). وفاق . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج
موافقیتلغتنامه دهخداموافقیت . [ م ُ ف ِ قی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مناسبت و شایستگی و سزاواری و لیاقت . (ناظم الاطباء).
تنهایی بیکلغتنامه دهخداتنهایی بیک . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) از ارسباران است . شخصی است گرم اختلاط و مجلس آرا و بی قید ولی با وجود گرمی و موافقی از مردم بهره مند نمی شود. شعر را ترکانه می گوید و این ابیات ... و فارسی از اوست :به جرم عشق اگر می کشندم عارم نیست کجا روم چه کنم غیر عشق کارم نیست
دلبریلغتنامه دهخدادلبری . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلبر. کار دلبر. دلربائی . تسلی و دلنوازی . زیبایی و دلربائی که صفت معشوق است : یکی دخترش بود کز دلبری پری را به رخ کردی از دل بری . اسدی .چه خوانند این بهار دلبری را<br
بریلغتنامه دهخدابری . [ ب َ ] (از ع ، ص ) بری ٔ. بری ّ. برکنار. دور : بر حال من گِری که بباید گریستن بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری . فرخی .بری دان ز افعال چرخ برین رانشاید ز دانش نکوهش بری را. ناصرخسرو.</
خیکلغتنامه دهخداخیک . (اِ) آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند. مشک . (ناظم الاطباء). مشکی که در آن شراب و شیره و روغن کنند. (آنندراج ). خی . نِحی . قِربَة. زق . سقاء. عَجوز. (یادداشت مؤلف ). فرق خیک و مشک آنست که پشم خیک برجاست و از آن مشک سترده است : پس بفرمود تا از
موافقیتلغتنامه دهخداموافقیت . [ م ُ ف ِ قی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مناسبت و شایستگی و سزاواری و لیاقت . (ناظم الاطباء).
ناموافقیلغتنامه دهخداناموافقی . [ م ُ ف ِ ] (حامص مرکب ) موافق نبودن . ناسازگاری . ناسازواری . صفت ناموافق . رجوع به ناموافق شود.