موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
موافقدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescent, agreeable, accordant, aye, congenial, favorable, for, friendly, pro, seconder, suitable, sympathetic, well-disposed, yea
بادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی باد، جریان، جریان هوا، وزش، هوا کوران، نسیم▼، طوفان، باد موسمی، باد داغ، باد صرصر، باد سموم، باد نوروز، باد خزان باد موافق، باد مخالف خمسین، حرمتان، مانسون، باد شمال (جنوب،...)، باد سام، بادِ دبور گردباد، تورنادو، هاریکین تهویه، تهویۀ مطبوع، پنکه، هواکش، فَن، بادبزن، کولر، ایرکاند
شرطةلغتنامه دهخداشرطة. [ ش ُ طَ ](ع اِ) یا شرطه . یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. (از اقرب الموارد). || شرط و پیمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه : یا شرطة اﷲ؛ ای انصار اﷲ. (از منتهی الارب ). گروهی از یاران حکام .
موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
مرادلغتنامه دهخدامراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رودکی .بقا بادش چنان کو را مراد است همی تا چرخ گردون
موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
موافقدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescent, agreeable, accordant, aye, congenial, favorable, for, friendly, pro, seconder, suitable, sympathetic, well-disposed, yea
زمانه موافقلغتنامه دهخدازمانه موافق . [ زَ ن َ / ن ِ م ُ ف ِ ] (ص مرکب ) خوش وقت و خوش بخت . (ناظم الاطباء).
موافقلغتنامه دهخداموافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سازوار. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). سازوار و مطابق و هم آهنگ . (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). سازگار. سازنده . مناسب و متناسب بهم . جور. سازگاری کننده . همساز. عشیر. هم آهنگ . مناسب . ملایم . ملایم مزاج . درخور. (یادداشت مؤلف ) <span cla
ناموافقلغتنامه دهخداناموافق . [ م ُ ف ِ ] (ص مرکب ) نامساعد. مخالف . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غیرمناسب . (ناظم الاطباء). ناسازگار. ناسازوار. ناملایم : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یکجای با قضا و قدر. ناصرخسرو.و آب