موالونلغتنامه دهخداموالون . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُوالی (در حالت رفعی ). (ناظم الاطباء). رجوع به موالی شود.
مولانلغتنامه دهخدامولان . (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر با 695 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . این ده در 28هزارگزی شمال کلیبر واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
مولانلغتنامه دهخدامولان . (نف ، ق ) صفت حالیه از مولیدن . در حال مولیدن . مولنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مول و مولیدن شود.
مولانلغتنامه دهخدامولان . [ م َ / مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوارئیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 273 تن سکنه . آب آن ازچشمه و راه آن مالرو است . این ده در 25هزارگزی خاوراردبیل واقع است . (
مولیانلغتنامه دهخدامولیان . [ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در بخارا. (ناظم الاطباء). نام جویی در بخارا. (آنندراج ). جوی مولیان جویی است در نزدیکی قلعه ٔ بخارا که در آنجا سامانیان باغ بزرگی داشته اند. (نمونه ٔ ادبیات تاجیک تألیف صدرالدین عینی ص 13). از رساله ٔ ملازا
نقوبلغتنامه دهخدانقوب . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْب . رجوع به نَقْب شود : در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
زارازارلغتنامه دهخدازارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
قمارلغتنامه دهخداقمار. [ق َم ْ ما ] (ع ص ) قمارباز : و گویند خلفاء و ائمه و شهیدان و غازیان اسلام و علماء و زهاد که نه رافضی باشند همه را در دوزخ اندازند و موالیان خود را از غالیان و رافضیان ببهشت فرستند اگر چه قمّار وخمّار و بی نماز بوده باشند. (نقض الفضائح ص <span cl
مولیانلغتنامه دهخدامولیان . [ ](اِخ ) ناحیتی است ، رود لمغان از حدود آن [ از حدود ماوراءالنهر ] گذرد به نزدیک رخد. (حدود العالم ). باتوجه به نوشته ٔ صاحب حدود العالم شاید جوی مولیان شعبه ای از رود لمغان بوده است یا رود لمغان در آنجا این نام می گرفته است و آن رود با ضیاع خود جوی مولیان نام داشته
موالیلغتنامه دهخداموالی . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) یار. یاور. دستگیر. ج ، موالون . (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گردچو مهر تابان بر طلعت موالی تاب . مسعودسعد.چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی