موبدیلغتنامه دهخداموبدی . [ ب َ ] (حامص ) موبد بودن . شغل موبد. مقام پیشوایی دین زرتشتی . (یادداشت مؤلف ) : منم گفت با فره ٔ ایزدی همم شهریاری و هم موبدی . فردوسی .وین طرفه که موبدی گرفته ست بر یک دو کشیش رنگ کشخان . <p cla
مؤبدةلغتنامه دهخدامؤبدة. [ م ُ ءَب ْ ب َ دَ ] (ع ص ) تأنیث مؤبد. (یادداشت مؤلف ). || ماده شتر رمنده و نافرمان و متوحشه . (منتهی الارب )(یادداشت مؤلف ). ماده شتر نافرمان . (ناظم الاطباء).
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکترشفق ص 34).ورا [ انوشیروان را ] موبدی بود بابک بنام هشیوار و بینادل و شادکام .فردوسی .
آذربادفرهنگ نامها(تلفظ: āzar bād) پابنده و نگهبان آتش ؛ (در اعلام) نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است ؛ نام آتشکدهای در تبریز .
زارویلغتنامه دهخدازاروی . (اِخ ) نام موبدی است که در زمان یزدگرد بوده است . (لغات شاهنامه ٔ فردوسی تألیف دکتر شفق ) (فهرست ولف ) : یکی موبدی بود زاروی نام بجان از خرد برنهاده لگام .(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص <span class="hl" d