موتمنفرهنگ مترادف و متضادامین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق ≠ غیرامین، ناموثق
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (اِخ ) قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هَ . ق . هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ائتمان . (از منتهی الارب ، ماده ٔ ام ن ). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده . (ناظم الاطباء). موثق . امین . (یادداشت مؤلف ). معتمد و امین . (غیاث ) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتم
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [م ُءْ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتمان . (منتهی الارب ). اعتمادکننده . (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود. || امین گیرنده . || بی بیم و ترس گرداننده . (از منتهی الارب ). || امین . (ناظم الاطباء). || امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و ای
قاسم مؤتمنلغتنامه دهخداقاسم مؤتمن . [ س ِ م ُءْ ت َ م َ ] (اِخ )ابن هارون الرشید عباسی (173 - 208 هَ . ق . / 790 -823 م .) و برا
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (اِخ ) قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هَ . ق . هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ائتمان . (از منتهی الارب ، ماده ٔ ام ن ). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده . (ناظم الاطباء). موثق . امین . (یادداشت مؤلف ). معتمد و امین . (غیاث ) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتم
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [م ُءْ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ائتمان . (منتهی الارب ). اعتمادکننده . (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود. || امین گیرنده . || بی بیم و ترس گرداننده . (از منتهی الارب ). || امین . (ناظم الاطباء). || امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و ای
قاسم مؤتمنلغتنامه دهخداقاسم مؤتمن . [ س ِ م ُءْ ت َ م َ ] (اِخ )ابن هارون الرشید عباسی (173 - 208 هَ . ق . / 790 -823 م .) و برا
حسین پیرنیالغتنامه دهخداحسین پیرنیا. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) مؤتمن الملک . رجوع به پیرنیا و مؤتمن الملک شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مؤتمن الدوله علی . وزیر مقتفی . رجوع به علی مؤتمن ... شود.
ابن عساللغتنامه دهخداابن عسال . [ اِ ن ُ ع َس ْ سا ] (اِخ ) ابواسحاق ، برادر ابن عسال ابوالفرج هبةاﷲ، ملقب به مؤتمن یا مؤتمن الدوله یا مؤتمن الدین . او راست : کتاب السلم در لغت قبطی به عربی و آن بر حروف آخر کلمه مرتب است .