ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
یموتلغتنامه دهخدایموت . [ ی َ ] (اِخ ) ابن المزرع بن موسی بن کیار، مکنی به ابوعبداﷲ. از ادبا بود. (یادداشت مؤلف ). یکی از مشاهیر ادبا و خود خواهرزاده ٔ جاحظ مشهور می باشد و در سنه ٔ 304 هَ . ق . درگذشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ). یموت بن مزرع ادیب در سا
lethargiesدیکشنری انگلیسی به فارسیبی تفاوتی، بی حالی، رخوت، بی علاقگی، مرگ کاذب، سبات، خواب مرگ، موت کاذب، تهاون
lethargyدیکشنری انگلیسی به فارسیآرامش، بی حالی، رخوت، بی علاقگی، مرگ کاذب، سبات، خواب مرگ، موت کاذب، تهاون
خموددیکشنری عربی به فارسیسبات , مرگ کاذب , خواب مرگ , بي علا قگي , بيحالي , سنگيني , رخوت , موت کاذب , تهاون
موتلغتنامه دهخداموت . [ م َ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 99) (ناظم الاطباء). بمردن . (تاج المصادربیهقی ) (المصادر زوزنی ). || آرمیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): مات الریح ؛ آرمید باد و ساکن گردید. (ناظم الاطباء). || خفتن . (منتهی
موتلغتنامه دهخداموت . [ م َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). ثکل . ثکله . کام . (مجمل التواریخ و القصص ص 326). واقعه . منیة. درگذشت . فوت . اجل . حتف . وفات . ممات . مرگ .
موتلغتنامه دهخداموت . [ م َ وَ ] (ع مص ) خالی ماندن زمین از عمارت و سکنه . ماتت الارض موتاً و مواتاً؛ خالی ماند زمین از عمارت و سکنه . (ناظم الاطباء).
موتفرهنگ فارسی عمیدمرگ.⟨ موت ابیض: [قدیمی، مجاز] مرگ طبیعی.⟨ موت احمر: [قدیمی، مجاز] کشته شدن؛ آغشته شدن به خون.
حدیقةالموتلغتنامه دهخداحدیقةالموت . [ ح َ ق َ تُل ْ م َ ] (اِخ ) لقبی که پس از مرگ مسیلمه به حدیقةالرحمان دادند. رجوع به حدیقه ٔ مسیلمه شود.