لغتنامه دهخدا
وعد. [ وَ ] (ع مص ) عِدَة. مَوعِد. موعدة. موعود. موعودة. وعده کردن . نوید دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). در خیر و شر استعمال شود.(منتهی الارب ). گویند: وعد الامر و به خیراً و شراً وهرگاه خیر و شر را اسقاط کنند در مورد خیر وعد به ک