موفقیلغتنامه دهخداموفقی . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) محمدبن محمد موفقی . کاتب نزیل مصر. محدثی بود سخت بخشنده و نیکوکار و از پدرش ابوالحسین عبدالکریم بن احمدبن ابوجدار الصواف روایت دارد و ابومحمد عبدالعزیز نخشبی از او روایت کرده است . (از لباب الانساب ).
موفقیلغتنامه دهخداموفقی . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب است به الموفق ابی احمدبن المتوکل ولیعهد المعتمد علی اﷲ. (از لباب الانساب ). || (اِخ ) نهر بزرگی است و قسمت عمده اش در چمنزارها واقع شده و آن منسوب است به موفق ابواحمدبن متوکل پدر معتضد خلیفه ٔ عباسی . (از معجم البلدان ).
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) توفیق یافته . (ناظم الاطباء). || کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رشید. هدایت شده . (یادداشت مؤلف ). || دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده .
موفقیتلغتنامه دهخداموفقیت . [ م ُ وَف ْ ف َ قی ی َ ] (از ع ، اِمص ) توفیق . کامیابی . کامروایی . کامرانی . دست یابی به آرزو یا انجام دادن کاری . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به توفیق شود.
موفقیةلغتنامه دهخداموفقیة. [ م ُ وَف ْ ف َ قی ی َ ] (اِخ ) شهری است که موفق برادر معتمد عباسی در هنگام جنگ با زنگیان در آنجا مسکن گزید از این رو به اسم او نامیده شد. (تاریخ ابن اثیر ج 7 صص 140-142</sp
موفقیتفرهنگ مترادف و متضادتوفیق، بهرهمندی، پیروزی، توفیق، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، کامکاری ≠ ناکامی
روالهای مطلوبbest practicesواژههای مصوب فرهنگستانشیوهها و فنونی که کاربست آنها با تجربیات موفقی همراه بوده است
امنیت پایهbaseline securityواژههای مصوب فرهنگستانمعیارهای امنیتی موفقی که الگویی برای اجرا در سازمانهای مشابه قرار میگیرد
پیش بینیلغتنامه دهخداپیش بینی . (حامص مرکب ) عمل پیش بین . دوراندیشی . احتیاط. دوربینی . احتیاطکاری . آخربینی . مآل اندیشی . عاقبت اندیشی . (انجمن آرا). عاقبت بینی : به پیش بینی آن بیند او که دیده نیندمنجمان سطرلاب آسمان پیمای . فرخی .
حریثلغتنامه دهخداحریث . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن مسعود. یکی از سران قرامطه است . ابن اثیر در حوادث سال 316 هَ . ق . گوید: چون امر ابوطاهر قرمطی بزرگ شد دهقانان سواد عراق ، مذهب قرمطی را که در پنهان میداشتند اعلام کرده و مردی بنام حریث بن مسعود را بر خویش امیر کر
موفقیتلغتنامه دهخداموفقیت . [ م ُ وَف ْ ف َ قی ی َ ] (از ع ، اِمص ) توفیق . کامیابی . کامروایی . کامرانی . دست یابی به آرزو یا انجام دادن کاری . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به توفیق شود.
موفقیةلغتنامه دهخداموفقیة. [ م ُ وَف ْ ف َ قی ی َ ] (اِخ ) شهری است که موفق برادر معتمد عباسی در هنگام جنگ با زنگیان در آنجا مسکن گزید از این رو به اسم او نامیده شد. (تاریخ ابن اثیر ج 7 صص 140-142</sp