موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) توفیق یافته . (ناظم الاطباء). || کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رشید. هدایت شده . (یادداشت مؤلف ). || دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده .
موفق نشدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل وفق نشدن، عاجز شدن، ردّ شدن، ازآخر اوّل بودن (شدن)، افتادن، بهنتیجهنرسیدن بد آوردن، گاف کردن نقش برآب زدن، کار بیهوده کردن، وقت تلفکردن، غرق شدن، دلسرد / مایوسشدن سقط کردن، بچه انداختن نرسیدن، کم آوردن
أخْفَقَدیکشنری عربی به فارسیکست خورد , توفيق نيافت , نافرجام ماند , ناکام شد , موفق نشد , ناتمام ماند , نيمه کاره ماند , بي نتيجه ماند , به ثمر ننشست , نقش برآب شد
اشلوسرلغتنامه دهخدااشلوسر. [ اِ ل ُ س ِ ] (اِخ ) (1776 - 1861 م .). یکی از مورخان معروف آلمان بود که تاریخ مکمل ازمنه ٔ قدیم و نیز تاریخ قرن 18 م . را نگاشت . تاریخ عمومی بزرگی هم تألیف کرد که
تاجهلغتنامه دهخداتاجه . [ ج َ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: بقول مشهور دختر ذوشفره از ملوک یمن است . جنازه ٔ او را مدتها پس از مرگش یافتند در حالیکه غرق در جواهر گرانبها بوده و لوحه ٔ سنگی در مزارش پیدا شد که از آن چنین برمی آمد که وی از قحطی مرده و حاضر بود یک پیمانه ٔ طلا و مروارید
ادریسلغتنامه دهخداادریس . [ اِ ] (اِخ ) مرینی بن عثمان بن ابی العلاء منسوب بخاندان بنی مرین برادرابی ثابت ، یکی از امرای جهاد و غزا. عامه را بدو توجهی خاص بود و چند بار برای بدست آوردن تاج و تخت اجداد خویش قیام کرد لکن موفق نشد و دچار مصائب و حوادث گوناگون گردید و آنگاه که بمغرب میخواست شد وی
قائملغتنامه دهخداقائم . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) بامراﷲ، محمد نزاربن عبداﷲ المهدی ، مکنی به ابی القاسم خلیفه ٔ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی با او به ولایت عهدی بیعت کردند و به سال 322 هَ . ق . جانشین پدر گردید. دو مرتبه به قصد تصرف مصر با لشک
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) توفیق یافته . (ناظم الاطباء). || کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رشید. هدایت شده . (یادداشت مؤلف ). || دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده .
حازة بنی موفقلغتنامه دهخداحازة بنی موفق . [ حازْ زَ ت ُ ب َ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حازه ٔ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر