موقدلغتنامه دهخداموقد. [ م َق ِ ] (ع اِ) جای افروختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای افروختن آتش . ج ، مواقید. (ناظم الاطباء). وجاق . اجاق . ج ، مواقد. (از المنجد). || چیزی است مانند تنور ارباب صنعت کیمیا را. (یادداشت مؤلف ).
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ م ُ وَق ْق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر توقید . برافروخته . برافروخته شده : در شرر خشم او بسوزد یاقوت گرْش نسوزد شرار نار موقد.منوچهری .
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ ق ِ ] (ع ص ) افروزنده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). آتش افروز. شعله افروز. (از یادداشت مؤلف ).
موقددیکشنری عربی به فارسیاجاق , اتشگاه , کانون , بخاري , منقل , اتشدان , کف منقل , منزل , سکوي اجاق , کوره کشتي
پَرگَنۀ مخاطیmucoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که به نظر میرسد سطح آن با مخاط پوشیده شده است
موقتلغتنامه دهخداموقت . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جایی که برای وقت دادن مقرر کرده باشند. (ناظم الاطباء). میقات . (منتهی الارب ). || هنگامی که برای تعیین جای مقرر شده باشد. (ناظم الاطباء). هنگام . ج ، مواقت . (مهذب الاسماء). هنگام . هنگام معلوم شده . (یادداشت مؤلف ).
موقتلغتنامه دهخداموقت . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) هنگام معین ثابت و محدود. (ناظم الاطباء). هنگام پیداکرده شده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).- وقت موقت ؛ هنگام معین . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).وقت محدود معین . (از المنجد). || هرچیز که دارای وقت و هنگام باشد
موقتلغتنامه دهخداموقت . [ م ُ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) تعیین کننده ٔ وقت و ساعت . (ناظم الاطباء). وقت معین کننده . هنگام پیداکننده . (آنندراج ). || آنکه در مسجد تعیین میکند وقتی را که مردم برای نماز و دعا جمع گردند. (ناظم الاطباء). || منجمی که در زمان آل عثمان برای معلوم کردن اوقات نماز در مساجد بز
موقدالنارلغتنامه دهخداموقدالنار. [ ق ِ دُن ْنا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) افروزنده ٔ آتش . || کبریت . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به موقد شود.
موقدةلغتنامه دهخداموقدة. [ ق َ دَ ] (ع ص ) موقده . نار موقدة؛ آتش افروخته شده . (ناظم الاطباء). آتش افروخته . (مهذب الاسماء). آتش فروزان . (یادداشت مؤلف ) : ویل لکل همزة لمزة. الذی جمع مالاً و عدده ... ناراﷲ الموقدة. التی تطلع علی الافئدة. (قرآن <span class="hl" dir="l
موقدالنارلغتنامه دهخداموقدالنار. [ ق ِ دُن ْنا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) افروزنده ٔ آتش . || کبریت . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به موقد شود.
موقدةلغتنامه دهخداموقدة. [ ق َ دَ ] (ع ص ) موقده . نار موقدة؛ آتش افروخته شده . (ناظم الاطباء). آتش افروخته . (مهذب الاسماء). آتش فروزان . (یادداشت مؤلف ) : ویل لکل همزة لمزة. الذی جمع مالاً و عدده ... ناراﷲ الموقدة. التی تطلع علی الافئدة. (قرآن <span class="hl" dir="l