لغتنامه دهخدا
مونس . [ ن ِ ] (اِخ ) مونس الاستاد، مونس خادم ، مونس المظفر، امیرالامرای دربار عباسیان معاصر مقتدر باﷲ و القاهر باﷲ بود و القاهر باﷲ به کمک او و ابویعقوب اسحاق نوبختی به خلافت نشست و به دست خود قاهربه قتل رسید. مونس سری بس بزرگ داشت چون مغزش را درآورند شش رطل بغدادی بود. (از