مونه پایینلغتنامه دهخدامونه پایین . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 76هزارگزی شمال راه شوسه ٔ بهبهان با 350 تن سکنه . راه آن مالرو است . ساکنان از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ
موینهلغتنامه دهخداموینه . [ مو ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مخفف مویینه . منسوب به مو. منسوب به موی . آنچه نسبت به موی دارد. مویینه .مویین . || (اِ مرکب ) جامه ٔ مویین . مویینه . || چرم مویین . || پوست پرموی .(از یادداشت مؤلف ). چیزهایی که مو داشته باشد مثل پوست
مویینهلغتنامه دهخدامویینه . [مو ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مویین . مویی . موین . آنچه به موی نسبت دارد. || آنچه از موی بافته و ساخته شده باشد. تافته و بافته از موی . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) چیزهایی که مو داشته باشد مثل پوستین و امثال آن یا از خز و سنجاب .
میوینهلغتنامه دهخدامیوینه . [ می ن َ / ن ِ ] (اِ) درختی که در اول بهار نجنبد و سبز نشود و هیزم گردد. (ناظم الاطباء). || شاخه ٔ زاید درخت که برای هموار و مرتب شدن شاخه ها آن را می برند. (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" dir="lt
موچنهلغتنامه دهخداموچنه . [ چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مظفار. منقاش . (منتهی الارب ). موچینه . موچنا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موچینه شود.
موچینهلغتنامه دهخداموچینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منقاش . (برهان ).آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث ) (از آنندراج ). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه . موچین . موی چینه . منقاش . منقش . منماص . منتاخ . من
مونهلغتنامه دهخدامونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مزاج و خاصیت طبیعی چون گرمی آتش و تری آب . (ناظم الاطباء). خاصه ٔ طبیعی . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). خاصه ٔ طبیعی بود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فرهنگ اوبهی ). خاصیت طبیعی را گویند مانند حرارت آتش و برودت هوا و
مونهtype 2, type specimenواژههای مصوب فرهنگستاننمونهای که نقش مرجع برای نام علمی دارد و نام گیاه برمبنای آن اختیار شده است متـ . مونة نامگانی nomenclatural type
حشمونهلغتنامه دهخداحشمونه . [ ح َ ن َ ] (اِخ ) یکی از منازل بنی اسرائیل است که در نزدیکی کوه هور بود. سفر اعداد ج 33 ص 29. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به حشمون شود.
شامونهلغتنامه دهخداشامونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ده یک من و نیمی . عُشرمن و نیمی . (یادداشت مؤلف ). عشر یک من و نیم .
شمونهلغتنامه دهخداشمونه . [ ش َ ن َ ] (اِخ ) شمونة. قریه ای است از اعمال شهر سالم در اندلس .(از معجم البلدان ). شهری است به اندلس . (منتهی الارب ). رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 87 و روضات ص 330
دیمونهلغتنامه دهخدادیمونه . [ ] (اِخ ) مکانی است در جنوب یهودا و بعید نیست که همان دیبونی باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
نمونهلغتنامه دهخدانمونه . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ] (اِ) نمودار. (اوبهی ) (از غیاث اللغات ). انموذج معرب آن است . (انجمن آرا). نمویه . جزء کوچک و مقدار اندک از هر چیزی که بدان می نمایانند همه ٔ آن چیز را و هر چیزی که به وسیله