مؤوفلغتنامه دهخدامؤوف . [ م َ ئو ] (ع ص ) آفت رسیده . (منتهی الارب ). کِشْت ِ آفت رسیده . (ناظم الاطباء). آفت دیده . مئیف . (یادداشت مؤلف ).
مأوفلغتنامه دهخدامأوف . [ م َ ئو ] (ع ص ) به معنی آفت رسیده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مؤوف شود.
مأیوفلغتنامه دهخدامأیوف . [ م َءْ ] (ع ص ) آفت رسیده . (آنندراج بنقل فرهنگ وصاف ). و رجوع به مؤوف و مأوف شود.
مأوفلغتنامه دهخدامأوف . [ م َ ئو ] (ع ص ) به معنی آفت رسیده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مؤوف شود.
مأیوفلغتنامه دهخدامأیوف . [ م َءْ ] (ع ص ) آفت رسیده . (آنندراج بنقل فرهنگ وصاف ). و رجوع به مؤوف و مأوف شود.
مؤفلغتنامه دهخدامؤف . [ م َ ئو ] (ع ص ) مؤوف . آفت رسیده . (مهذب الاسماء). آگفت و آفت رسیده و رنج و آزار دیده . (ناظم الاطباء). آکفت دیده . مقابل سالم : زرع مؤف ؛ کشت آفت رسیده . (یادداشت مؤلف ).
آفت رسیدهلغتنامه دهخداآفت رسیده . [ ف َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت زده . مَؤوف . آکفت دیده .- کِشتی آفت رسیده ؛ بسن یا ملخ یا تگرگ یا خشکی یا زنگ و یرقان و یا سرمازدگی و مانند آن زیان دیده . آ