موی مویلغتنامه دهخداموی موی . (ص مرکب ) پریشان . پراکنده ، چنانکه تارهای مو. آشفته : گرچه صنما همدم عیساست دمت روح القدسی چگونه خوانم صنمت چون موی شدم ز بس که بردم ستمت مویی مویی که موی مویم ز غمت .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span class=
موی به مویلغتنامه دهخداموی به موی . [ب ِ ] (ق مرکب ) موبه مو. جزٔبه جزء. بخش به بخش . سرتاسر.همه را با جزئیات . (از یادداشت مؤلف ) : گرچه به مویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان . خاقانی .مهر آن دختران زیباروی
مئویلغتنامه دهخدامئوی .[ م ِ ءَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مائة یعنی صدی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مانند
bristleدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، موی زبر، موی خوک، موی سیخ، مو، سیخ شدن، اماده جنگ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن
bristlesدیکشنری انگلیسی به فارسیموی سر، موی زبر، موی خوک، موی سیخ، مو، سیخ شدن، اماده جنگ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مانند
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مخفف مویه . مویه . گریه . ناله . (یادداشت مؤلف ). || مصیبت . بدبختی : مرد گفت ای جوان زیباروی به یکی موی رستی از یک موی . نظامی (هفت پیکر چ امیرکبیر ص 755).رجوع به مویه
مویلغتنامه دهخداموی . [ م ُ وَی ی ] (ع اِ مصغر) مصغرماء. آب اندک . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماء شود.
درازمویلغتنامه دهخدادرازموی . [ دِ ] (ص مرکب ) صاحب موی دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه مویی دراز دارد. مردی بود... فراخ پیشانی و نیکومحاسن و درازموی و درازپشت ... (مجمل التواریخ و القصص ). اءَزَب ّ. أشعر. عافی : اِغدیدان ؛ درازموی شدن . شَعَر و شَعرانی ؛ مرد دراز و بسیار موی اندام . (منتهی ا
دمویلغتنامه دهخدادموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم به معنی خون باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). رجوع به دم شود.
دمویلغتنامه دهخدادموی . [ دَ م َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دم . خونی : اسهال دموی . (یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون . (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد.
حسین ارمویلغتنامه دهخداحسین ارموی . [ ح ُ س َ ن ِ اُ م َ] (اِخ ) رجوع به حسین خطیبی و حسین عرب باغی شود.
حسین حمویلغتنامه دهخداحسین حموی . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن رواحه بن ابراهیم حموی مکنی به ابوعلی انصاری ادیب ، در واقعه ٔ عکا در شعبان 585 هَ . ق . کشته شد. شعر وی در معجم الادباء ج 4 ص