مُنَجُّوهُمْفرهنگ واژگان قرآننجات دهندگان آنان (در اصل منجون بوده كه نون آن به دليل مضاف واقع شدن حذف گرديده است)
منظوملغتنامه دهخدامنظوم . [ م َ ] (ع ص ) به رشته کشیده شده و منظم شده . (ناظم الاطباء). به رشته کرده . مرتب کرده و آراسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : امور دولت و اشغال مملکت در سلک ارادت به نجح آمال منظوم . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 52)
منظومفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ منثور] (ادبی) سخن موزون؛ شعر.۲. [قدیمی] بهرشتهکشیدهشده؛ بهرشتهدرآمده.
منیزیومفرهنگ فارسی عمیدفلزی نقرهایرنگ، سبک، غیرقابل تورق و مفتول شدن که در هوا با نور خیرهکنندهای میسوزد و در تهیۀ آلیاژهای سبک و باتریسازی به کار میرود.