مهاجرتلغتنامه دهخدامهاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) ترک کردن دوستان و خویشان و خارج شدن از نزد ایشان یا فرار از ولایتی به ولایت دیگر از ظلم و تعدی . (ناظم الاطباء). بریدن از جایی به دوستی جایی دیگر. (یادداشت مؤلف ). ترک دیار گفتن و در مکان دیگر اقا
معجردلغتنامه دهخدامعجرد. [ م ُ ع َ رَ / م ُ ع َ رِ ] (ع ص ) برهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مهاجرتفرهنگ فارسی عمید۱. از جایی به جای دیگر رفتن و در آنجا منزل کردن.۲. دوری کردن از شهر و دیار خود.
حسنةلغتنامه دهخداحسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (اِخ ) مکنی به ام شرحبیل ، زوجه ٔ سفیان بن معمر. از صحابیان و مهاجرات حبشه است . او با شوی و پسران خود پیش از هجرت به مدینه مهاجرت کرده اند.