خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکفوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکفوف
/makfuf/
معنی
۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفاعلین به مفاعیل تبدیل میشود.
۲. [قدیمی] کور؛ نابینا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکفوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] makfuf ۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفاعلین به مفاعیل تبدیل میشود.۲. [قدیمی] کور؛ نابینا.
-
مکفوف
لغتنامه دهخدا
مکفوف . [ م َ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن محمد النحوی القیروانی (متوفی به سال 808 هَ . ق .) وی را تألیفی در عروض است . (از روضات الجنات ص 446).
-
مکفوف
لغتنامه دهخدا
مکفوف . [ م َ ] (ع ص ) نابینا. (دهار). نابینا. ج ، مکافیف . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابیناکرده . بینای چشم پوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بینا و قوی چون زید این دیگر و آن بازمکفوف همی زاید و معل...
-
مکفوف
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) کور، نابینا.
-
واژههای مشابه
-
حسن مکفوف
لغتنامه دهخدا
حسن مکفوف . [ ح َ س َ ن ِ م َ] (اِخ ) لقب حسن افطس است . رجوع به حسن افطس شود.
-
جستوجو در متن
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) مکفوف . رجوع به جابربن اعصم مکفوف شود.
-
مکافیف
لغتنامه دهخدا
مکافیف . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مکفوف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مکفوف به معنی نابینا. (آنندراج ). و رجوع به مکفوف شود.
-
ابوطالب
لغتنامه دهخدا
ابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) مکفوف نحوی . شاگرد کسائی است . او راست : کتابی در حدود حروف عوامل و افعال و اختلاف معانی آنها.
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اعصم مکفوف . کشی اورا در ضمن رجال شیعه ذکر کرده . علی بن حکم گفته است که : ناصبیان را سخت دشمن میداشت . و طوسی گفته وی از جعفر صادق روایت کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).
-
حسن صفوی
لغتنامه دهخدا
حسن صفوی . [ ح َ س َ ن ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) فرزند سلطان محمد مکفوف پسر شاه طهماسب ، که شاه اسماعیل دوم او را کشت . اشعاری از وی در مجمعالفصحاء (ج 1 ص 22) و مجمعالخواص (ص 26) آمده است . (ذریعه ج 9 ص 240).
-
لَا يَکُفُّونَ
فرهنگ واژگان قرآن
دفع نمی کنند (کلمه کف به معناي کف دست آدمي است که آن را باز و بسته ميکند ، و معناي کففته اين است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمين مناسبت متعارف شده که اين کلمه را در معناي دفع هر چند که با کف دست صورت نگيرد استعمال شود ، حتي شخص کور را ...
-
کَفَفْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
دفع کردم(کلمه کف به معناي کف دست آدمي است که آن را باز و بسته ميکند ، و معناي کففته اين است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمين مناسبت متعارف شده که اين کلمه را در معناي دفع هر چند که با کف دست صورت نگيرد استعمال شود ، حتي شخص کور را هم بخ...
-
کَفَيْنَاکَ
فرهنگ واژگان قرآن
از تو دفع کرديم - از تو باز داشتيم - از تو کوتاه مي کنيم(کلمه کف به معناي کف دست آدمي است که آن را باز و بسته ميکند ، و معناي کففته اين است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمين مناسبت متعارف شده که اين کلمه را در معناي دفع هر چند که با کف د...