لغتنامه دهخدا
مک . [ م َک ک ] (ع مص ) مکیدن . (تاج المصادر) (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مک المخ مکاً؛ مکید همه مغز استخوان را. (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . فضله انداختن . مک بسلحه ؛ ریخ زد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).مک الطائر بسلحه ؛ مرغ فضله انداخت . || نه