میازرلغتنامه دهخدامیازر. [ م َ زِ ] (ع اِ) مئازر. ج ِ میزر یا مئزر: قلما یلبسون المیازر. (احسن التقاسیم ص 440). رجوع به میزر شود.
مآزرلغتنامه دهخدامآزر. [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ مِئزَر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئزر شود.
مآجرلغتنامه دهخدامآجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأجَر. مکانهای اجاره ای . (فرهنگ فارسی معین ) : و بعضی گفته اند که آن همچنان است که ما را مباح کرده اند از مناکح و مآجر در حال غیبت امام . (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی ج 1 ص <span class="hl" d
مازرلغتنامه دهخدامازر.[ زَ ] (اِخ ) دهی میان اصبهان و خوزستان ، از آن است عیاض بن محمدبن ابراهیم ابهری مازری (منتهی الارب ).
مازرلغتنامه دهخدامازر. [ زَ ] (اِ) مازریون . (فهرست مخزن الادویه ). ذافنوبداس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذافنی ویداس و ذافنبداس و مازریون در همین لغت نامه شود.
میازریلغتنامه دهخدامیازری . [ م َ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به میازر که جمع میزر است . رجوع به میزر و میازر شود.
میزرلغتنامه دهخدامیزر. [ م َ زَ ] (از ع ، اِ) مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث ). عمامه . سربند. شالی که
میازریلغتنامه دهخدامیازری . [ م َ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به میازر که جمع میزر است . رجوع به میزر و میازر شود.