چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیه ٔ فرهنگ چ اقبال ص <span class
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان ). حیوان را نامند. (جهانگیری ). جاندار و حیوان . (ناظم الاطباء). چم . ورجوع به چم شود. || میانه و وسط. (ناظم الاطباء). || جرعه ٔ شراب . (ناظم الاطباء).
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ).
مانحلغتنامه دهخدامانح . [ن ِ ] (ع ص ) سخی و بخشنده و کریم . (غیاث ). بخشنده . (آنندراج ). دهنده و بخشنده و مرد سخی . (ناظم الاطباء).راد. جوانمرد. سخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
embroilingدیکشنری انگلیسی به فارسیدر آغوش گرفتن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن، اشفته کردن
embroilsدیکشنری انگلیسی به فارسیدر آغوش گرفتن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن، اشفته کردن
ورطدیکشنری عربی به فارسیبه نزاع انداختن , ميانه برهم زدن , دچار کردن , اشفته کردن , بدام انداختن , بغرنج کردن , گوريده شدن , خشمگين کردن , دلا لت کردن بر , گرفتار کردن , مشمول کردن , بهم پيچيدن , مستلزم بودن
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 14هزارگزی باختر فهلیان با 164 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فهلیان بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 6هزارگزی باختر فهلیان با 164 تن سکنه آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج ، واقع در 17هزارگزی خاوری رزاب با 1100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 28هزارگزی جنوب کرمانشاه با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام بخش مرکزی از شهرستان میانه است . این بخش محدود است از شمال به بخش ترکمان و ترک و از جنوب به شهرستان زنجان و ازخاور به شهرستان خلخال و از باختر به شهرستان مراغه . این بخش کوهستانی است و بیشتر آبادیهای آن در دره های کوهها واقع و خوش آب و هوا هستند ولی
داود میانهلغتنامه دهخداداود میانه . [ وو ن َ ](اِخ ) از امیران هندوستان است بعهد سلطان جلال الدین محمداکبر. (قرن دهم هَ . ق .). (تاریخ شاهی ص 172).
در میانهلغتنامه دهخدادر میانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) (از: در + میان + َه ) در میان . مابین . وسط. میان . خلال : تکبّد، تکبید؛ در میانه ٔ آسمان درآمدن آفتاب . (منتهی الارب ).- در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن . مطرح ساختن <span c
دره میانهلغتنامه دهخدادره میانه . [ دَ رِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 28هزارگزی جنوب شهر ملایر و 21 هزارگزی راه ٔ شوسه ٔملایر به اراک ، با 850 تن سکنه . آب آن از ق
خاور میانهلغتنامه دهخداخاور میانه . [ وَ رِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) منطقه ای است از آسیای جنوب غربی که در غرب پاکستان و هندوستان واقع شده است . معمولاً امروز خاورمیانه را به بیشتر کشورهای آسیای جنوب غربی منهای ترکیه و به اضافه ٔ هند و پاکستان و برمه و تبت و لیبی و حبشه
دامیانهلغتنامه دهخدادامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) صیاد را گویند. (آنندراج ذیل لغت دام ). دامی . دامیار.