میرالغتنامه دهخدامیرا. (نف ) (مرکب از میر + الف ) هرچیز یا کسی که محکوم به مرگ است . میرنده . فانی . فناپذیر. که میرد. مائت . فانی . هالک . (از یادداشت مؤلف ) : معنی گیومرث زنده ٔ گویای میرا بود... (تاریخ بلعمی ، از سبک شناسی ج 2 ص <s
مرالغتنامه دهخدامرا. [ م َ ] (از « مََ »، مخفف «من » + را) من را. برای من . به من . مرا به دو صورت استعمال شده است : صورت مفعولی و صورت مسندالیهی . کلمه ٔ مرکب «مرا» در شواهدی که به دسترس بود بدین معانی آمده است :به من . با من : کنون همانم و خانه همان و شهر هم
مرالغتنامه دهخدامرا. [ م ِ ] (اِ) دوستی . یاری . || آفتاب . || جهان .عالم . || جرعه های مساوی . (ناظم الاطباء).
مرالغتنامه دهخدامرا. [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) در این بیت از مسعودسعد ظاهراً به جای «مَرْی ْ» استعمال شده است و آن دست و پا کوفتن اسب است به زمین : نه این تازیان را مرا و چرانه این بختیان را نشاط کنام .مسعودسعد.
میراحمدیلغتنامه دهخدامیراحمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ گشتاسبی است و گشتاسبی یکی از دو شعبه ٔ دشمن زیاری است از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). رجوع به طایفه ٔ دشمن زیاری شود.
میرابلغتنامه دهخدامیراب . (اِ مرکب ) مباشر و ناظر تقسیم آبها. (ناظم الاطباء). باغبان که آب رسانی ذمه ٔ او باشد. (از غیاث ). آبران . آبرانه . قَلاّد. آب بخش . آبیار. اویار. آن که آب را بخشد. (یادداشت مؤلف ).آن که بر سهمیه ٔ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و
میرابلغتنامه دهخدامیراب . (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</sp
میرابولغتنامه دهخدامیرابو. [ ب ُ ] (اِخ ) اونوره گابریل ریکتی کنت دو (1749-1791 م .). سیاستمدار انقلابی نامی فرانسه ، زندگی وی پیش از سال 1789 به یک سلسله زیاده رویها و مشاجرات با پدرش گذشت و ب
میرابولغتنامه دهخدامیرابو. [ ب ُ ] (اِخ ) ویکتور ریکتی مارکی دو (1715 - 1789 م .). سیاستمدار فرانسوی و رهبر فیزیوکراتهای آن کشور است و پدر اونوره گابربل ریکتی کنت دو میرابو.
میراث برلغتنامه دهخدامیراث بر. [ ب َ] (نف مرکب ) وارث . که از مرده ارث برد. (از یادداشت مؤلف ). میراث برنده . و رجوع به میراث و وارث شود.
میراحمدیلغتنامه دهخدامیراحمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ گشتاسبی است و گشتاسبی یکی از دو شعبه ٔ دشمن زیاری است از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). رجوع به طایفه ٔ دشمن زیاری شود.
میراث گذاشتنلغتنامه دهخدامیراث گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ارث گذاشتن . اموال یا املاک و جز آن از خود به مرگ برجای گذاشتن وراث را.
میرابلغتنامه دهخدامیراب . (اِ مرکب ) مباشر و ناظر تقسیم آبها. (ناظم الاطباء). باغبان که آب رسانی ذمه ٔ او باشد. (از غیاث ). آبران . آبرانه . قَلاّد. آب بخش . آبیار. اویار. آن که آب را بخشد. (یادداشت مؤلف ).آن که بر سهمیه ٔ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و
میرابلغتنامه دهخدامیراب . (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</sp
سمیرالغتنامه دهخداسمیرا. [ س َ ] (اِ) شاخی که بدان حجامت کنند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). شاخ حجامت . (آنندراج ).
سمیرالغتنامه دهخداسمیرا. [ س َ ] (اِخ ) موضعی است در راه مکه مظمه . (جهانگیری ). موضعی است دو منزلی در طریق مکه بعد از «ثور» وپیش از «حاجر» واقع شده است . گویند در اطرافش کوه هاو بیشه ها یافت شود. (از معجم البلدان ) : وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست در سمیر
سمیرالغتنامه دهخداسمیرا. [ س َ ] (اِخ ) نام عمه ٔ شیرین و ترجمه ٔ مهین بانو است . (آنندراج ). مهین بانو عمه ٔ شیرین باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : سمیرا نام داردآن جهانگیرسمیرا را مهین بانو است تفسیر.نظامی .
شمیرالغتنامه دهخداشمیرا. [ ش ُ ] (اِخ ) نام عمه ٔ شیرین است و در فرهنگها به غلط سمیرا ضبط شده ، ولی در تمام نسخ تازه وکهن نظامی به شین آمده است و شاید فرهنگ نویسی از یک نسخه ٔ مغلوط به اشتباه افتاده است . (از یادداشت مؤلف و حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین ص 49)
مامیرالغتنامه دهخدامامیرا. (اِ) مامیر. ثؤلولی باشد درون گوشت معکوساً مدور و سفید. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).